۰۹ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۹:۴۶
کد خبر: ۵۶۶۶۵۲

یادداشت طلبگی | منبر در شهر

هر چند ته دلم به این موضوع فکر می کردم که مدتی توی محل حضور نداشته باشم هم بد نیست! اما دلیل اصلی نرفتن همان بود که برایشان توضیح دادم.
یادداشت

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، مدتی قبل یکی از آشناها  تماس گرفت و  بعد از سلام و احوال پرسی با لحنی گلایه مندانه گفت: شورای محل اعلام کردن که شما به دعوتشون پاسخ منفی دادید! حاج آقا چرا امسال برای تبلیغ تشریف نمی آرید مسجد محل؟

گفتم: به آقای ...  توضیح دادم که به خاطر شرایط خانوادگی امسال واقعا امکان اومدن نیست و منم که در بند خانواده و زینت دنیا...

و یه سری توضیحات درباره شرایط پیش آمده، عرض کردم.

طوری توجیه شد که با تاکید گفت: اره اره نیاید بهتره!

بعد هم از ایشان خواستم طوری مسأله را توضیح دهد که ذهنیت خاصی برای شورای محل شکل نگیره.  

هر چند ته دلم به این موضوع فکر می کردم که مدتی توی محل حضور نداشته باشم هم بد نیست! اما دلیل اصلی نرفتن همان بود که برایشان توضیح دادم.

به خاطر گرمای قم ، تصمیم گرفتیم ماه رمضان را کنار خانواده در شهرستان سپری کنیم.

پدر پیشنهاد داد: شما که امسال تبلیغ نمی ری، حداقل به  من کمک کن و  ظهرها در مسجد منبر برو. هر چه باشد بخشی از کار طلبه منبر و تبلیغ دین هست.

پیشنهادی خوب، اما پراضطراب؛ چون  تا به حال فقط در  روستا منبر رفته بودم، آن هم یک محرم و یک رمضان؛ طبیعتا برای من شرایط شهر با روستا خیلی  فرق داشت و از تصور منبر در شهر آماج تفکرات نگران کننده می شدم، اما پدر همچنان پافشاری می کرد.

این مذاکرات به حکمیت استخاره منجر شد. از پدر خواستم که زحمت استخاره را بکشد که خوب چه عرض کنم، نتیجه عالی آمد! قرار شد ظهرها من منبر بروم و نماز جماعت را پدر بخواند.

با اینکه با پدر قرار و مدار منبر را گذاشته بودم، اما ذهنم درگیر این نکته بود که آیا می شود طوری در استخاره دست برد تا نتیجه خوب بیاید؟! هرچند دستم به جایی بند نبود و هیچ جور نمی توانستم دبه کنم.

و فصل  جدیدی در افق زندگی من اتفاق افتاد، شبیه آنچه در حالات بزرگان می نویسند: "وی پس از چندی هجرت نمود."

تفکرات پسا مذاکراتی

جوّ مسجد به طور خاصی عجیب بود. چند دستگی سیاسی-اجتماعی بین نمازگزاران موج می زد؛ موج هایی که ظرفیت سونامی شدن را هم داشتند، اما توانمندی پدر در مدیریت، این ظرفیت را کنترل می کرد. 

دغدغه دیگرم ذهنیتی بود که ممکن بود برای برخی تنگ نظران پیش بیاید. البته  با شناختی که از پدر داشتند، خیلی بعید  بود که مثلا فکر کنند "این آقا(پدر) می خواهد پسرش را مطرح کند؛ از همین فکرهای بالا آورده.

درد بعدی، استرس منبر رفتن در حضور پدر بود. اصولا منبر رفتن در حضور ایشان سوای پدر و فرزندی، نه برای من ، که برای دیگران هم سخت بود، تا جایی که  برخی کلا در حضور ایشون منبر نمی رفتند.

غیر از اینها، راضی کردن مخاطبانی  که مطالب جذابی از پدر شنیده بودند و می شنیدند، باری مضاعف بر دوش سنگین شده من بود.

به اینها اضافه کنید افرادی را که پای صحبت بزرگان منبر  نشسته بودند، برای من با آن  سابقه کم، ریسک بود که اگر منبر نمی گرفت، نوعی شکست بود و  اگر میگرفت دیگه می گرفت.

اگرچه اهل ریسکم، یعنی وارد شدن به درس و بحث های سنگین حوزه، خواندن درسهایی چون کفایه و ... پوشیدن لباس روحانیت و....هر کدام در نوع خودش ریسک به شمار می آید.

داشتم عرض می کردم، اگر چه اهل ریسکم، ولی نه در حد پریدن از هواپیما یا رفتن توی قفس شیر!

ادامه دارد.../۸۴۱/ز۵۰۴/س

محمدجواد نیکزاد

 

ارسال نظرات