۲۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۰۷
کد خبر: ۵۰۴۹۶۵
روایت های روزانه یک روحانی(۳)

«خُرده ساقی؛ تیزِ دلبر»

خانمم پیام می‌دهد حالش خوب نیست و چرا من نیستم که خرید کنم. بهانه‌هایی برای نبودنِ من. برای گله از اینکه نبردمش. چرا توی یه چاردیواریِ مرده، وسطِ بیایانِ پردیسان رهایش کرده‌ام.
سید احمد بطحایی

نزدیکِ ساعت 6 عصر برق‌ها می‌رود تا چند دقیقه مانده به مغرب. حوالیِ ساعت ۸. دو ساعتِ نیمه تاریک. خلسه بدنی ضعیف در سرخ و سفیدِ شبی که نیست. کولر را خاموش می‌کنم. شکارِ کبکِ زنگی آبادی را می‌بندم و می‌گذارم روی خصالِ شیخ صدوق. ظرفِ میوه‌ای که از سحر کنارم مانده را برمی‌دارم و می‌روم آشپزخانه. می‌گذارمش توی سینک. روی ظرف‌های دو روز مانده. اسکاچ را کف‌مال میکنم و ظرف‌ها را گربه‌شور و می‌گذارم توی سبدِ زنگ‌زده بالا. 

سوسکِ قهوه‌ای نسبتا بزرگی روی درزِ سینک و دیوار این پا و آن پا می‌کند. اول زل می‌شوم توی چشم‌هاش. شاید خجالت بکشد و بی تأنی گم‌ شود همان لا. بی‌حیاتر از آن است که تکان بخورد. با نعلبکی توی دستم می‌کوبم رویش. نعلبکی توی دستم خرد میشود. شاخِ و برگِ درختش خرد می‌شود و دست ساقی و دهانِ دلبر می‌روند توی دستم و هجدهِ کف دستم گم می‌شود لای سرخِ خون و خرده‌های ساقی و دلبر.

فحش می‌دهم. به  بی‌حیایی سوسک و بعد بی فکریِ خودم.

هنوز دستم را کامل آّب نکشیده‌ام که از زیرِ ظرفشویی بیرون می‌آید و بین دو پایم را می‌گذرد و می‌رود زیرِ یخچالِ بوفه ای.

یک ساعت مانده به مغرب جزءخوانی داریم. به زحمت وضوی جبیره می‌گیرم. از توی ساکم یکی از زیر پیراهنی‌هایی که کهنه‌تر است را درمی‌آورم. با چاقوی میوه‌خوری از پایین و شکم می‌بُرم و شبیه نوارِ باند می‌کنم و می‌بندم دستم.

خانمم پیام می‌دهد حالش خوب نیست و چرا من نیستم که خرید کنم. بهانه‌هایی برای نبودنِ من. برای گله از اینکه نبردمش. چرا توی یه چاردیواریِ مرده، وسطِ بیایانِ پردیسان رهایش کرده‌ام. که جای هدایتِ مردم فکر زن و بچه‌ت باش. ما واجب‌تریم تا آن‌ها.

می‌گویم هرچه می‌خواهد بنویسد تا به بچه‌هایی که قم هستند بسپارم بگیرند. پیامم را می‌بیند و هیچ چیز نمی‌نویسد. نیم ساعت بعد چندتا خرت و پرت می‌نویسد. پیامش را می‌فرستم برای محمد. خون از باندِ زیرپوشی پس زده. یک ردیف دیگر از پایین زیرپوش می‌برم و پانسمان را عوض می‌کنم.

نزدیک هفت است. عبا و قبا تن می‌کنم و عمامه سر می‌گذارم و می‌روم مسجد. جزءِ شش. سوره نساء. آیه صد و چهل و هشت. /۹۲۴/

ادامه دارد...

سید احمد بطحایی

ارسال نظرات