۲۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۷:۴۰
کد خبر: ۲۸۰۱۲۸
نگاهی به زندگی طلبه شهید سیدشکور راثی نظام

جبهه دانشگاه و شهادت پایان نامه من است

خبرگزاری رسا ـ سیدشکور همیشه می‌گفت جبهه دانشگاه من است و شهادت پایان نامه من،‌ سال1366 از طریق دانشگاه داوطلبانه به جبهه اعزام شد و دوم اسفند1366 در منطقه ماووت در عملیات بیت المقدس2 به شهادت رسید.
طلبه شهيد سيدشكور راثي نظام

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا،‌ طلبه شهید سیدشکور راثی نظام سال 1346 در محله محمدیه شهرستان اردبیل در یک خانواده روحانی به دنیا آمد. در دوران کودکی قرآن کریم را از پدر روحانی اش یاد گرفت.

 

بعد از گرفتن دیپلم از دانشگاه فردوسی مشهد در رشته دبیری الهیات قبول شده و ادامه تحصیل داد، سیدشکور به نوعی شاگرد خصوصی استاد سیدحسن عاملی بود و در همه جلسات عمومی و خصوصی وی نیز حاضر می‌شد و پا به پای سخنرانی‌های ایشان خودسازی می‌کرد.

 

سیدشکور همیشه می‌گفت جبهه دانشگاه من است و شهادت پایان نامه من،‌ سال 1366 از طریق دانشگاه داوطلبانه به جبهه اعزام شد و دوم اسفند 1366 در منطقه ماووت در عملیات بیت المقدس 2 به شهادت رسید.


عَلَم اجدادی
با این‌که با هم تفاوت سنی داشتیم و او چند سال از من کوچکتر بود ولی به غیر از نسبت فامیلی بهترین دوستش هم بودم، شهادت چند شهید خصوصاً ناصرعلی صوفی تأثیر زیادی بر او گذاشت؛ کم مانده بود روی پاهای پدرش بیفتد تا مانعی برای رفتنش به جبهه نباشد، از دانشگاه الهیات مشهد قبول شده بود و در دوران دانشجویی کتب حوزوی را هم می خواند.

در همان کتاب های حوزوی حاشیه نگاری‌هایش هنوز مانده، پدرش آقا میرمجید روحانی با نفس گرم را مردم می شناسند، تأثیر دعاهایش غوغایی بود، الآن هم بعضی از بزرگان شهر دعاهای او را به همراه دارند و آثاری از آن ها دید هاند.

 

سیدشکور پدرش روحانی و پدربزرگش هم از وعاظ شهیر بود به اسم آسیدعلی ملقب به میردرویش، این عالم وارسته بیتش محل مراجعه مردم جهت اخذ تبرک برای مریض‌ها بود؛ آیت‌الله مروج می گفت: وقتی کسی از خانواده ما مریض می شد مادرم مرا با یک لیوان آب به خانه آمیردرویش می‌فرستاد تا ته مانده لیوان وی را استشفاء نماید. میردرویش غالباً این شعر را می خواند:

درویشم و به شاه برابر نمی‌کنم/ پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی


سیدشکور هم قرار بود عَلَم اجدادش را روی دوش بکشد او در عرصه سیر و سلوک به مراتب استثنایی رسید. الحق که او مصداق این شعر بود:

هرگز حدیث حاضر و غایب شنید های/ من در میان جمع و دلم جای دیگر ا ست

 

دیگر نمی توانست در این دنیا بماند، اواخر با من که حرف می زد دیگر سرش را بلند نمی‌کرد، محجوب بود و محجوب تر شده بود.

 

مادرشان فوت کرده و در اتاقی با برادرش هم اتاق بود، برادرش می گفت نیمه شب گوشه فرش را تا می‌کرد و کف اتاق نماز می خواند، می پرسیدم: چرا کف زمین؟ می گفت: باید احتیاط کنم.

 

در حالی که جای احتیاط نبود اما نمی خواست کارش ریایی باشد. نجواهای خوبی با خدا داشت و چه چیزی بهتر از خلعت شهادت برای این عطش!

 

سیدشکور وصیتنامه‌اش را برای من نوشته است، وصیت‌نامه‌ای که هر کس آن را بخواند درمی‌یابد او سوخته عشق الهی بوده است./978/ت303/ی

ارسال نظرات