۰۵ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۱۶
کد خبر: ۵۱۴۲۰۲

مظلوم‌کشی؛ معمایی از جنس بی‌تفاوتی فرهنگ‌ساز

«مظلوم‌کشی» عنوانی است که قلم محمدحسین موحدی کرمانی را به تأمل و تفکر در ابعاد خود واداشت؛ این در حالی است که قلم در رسالت خود نمی‌تواند در مقابل فجایع اخیر بی‌تفاوت بماند.
آتنا و بنیتا

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، «مظلوم‌کشی» عنوانی است که قلم محمدحسین موحدی کرمانی را به تأمل و تفکر در ابعاد خود واداشت؛ این در حالی است که قلم در رسالت خود نمی‌تواند در مقابل فجایع اخیر بی‌تفاوت بماند.

محمدحسین موحدی کرمانی در یادداشتی خواندنی ابعاد حوادث اخیر برای خبرگزاری رسا ارسال کرده است که در ذیل آن ابعاد این حوادث مورد تحلیل و پژوهش قرار گرفته است.

متن این یادداشت به شرح ذیل است.

در این ایام، اخبار وقوع قتل‌هایی به گوش می‌رسد که مقتولین آن‌ها، در نهایت مظلومیت قرار دارند. از آتنای هفت‌ساله گرفته تا بنیتای هشت‌ماهه؛ و هنگامی‌ که رد قاتل می‌گیری تا به داعش برسی، ناگهان کشف می‌کنی که خیر، کار داعش نبوده، بلکه کار یک هم‌وطن بوده است. قتل دو موجود ضعیف و کاملاً بی‌دفاع، در نهایت قساوت قلب.

و نهایتاً این احساس به انسان دست می‌دهد که داعش دیگر ترسناک نیست. دیگر باید از خودمان بترسیم.

و باز به خود فرو می‌روی و از خود می‌پرسی؛ چه بر سر فرهنگ مردم ما آمده است؟ مگر این‌ها همان کسانی نیستند که به جهت اینکه لشکر عمر سعد، گوش رقیه، دختر حسین بن علی علیه‌السلام را به جهت درآوردن گوشواره، پاره کرد، هر سال، بر سر و سینه می‌زنند؟ مگر این‌ها همان‌هایی نیستند که به خاطر علی‌اصغر حسین که بخشی از یک روز را تشنه بود و با تشنگی، کشته شد، های های گریه می‌کنند؟ مگر این‌ها، همان‌ها نیستند؟

با خود می‌گویم، نه، قاتلان این دو کودک، هیچ‌گاه بر فرزندان کوچک حسین نگریسته‌اند و شاید اصلاً حادثه عاشورا را کسی برایشان تعریف نکرده است.

اما دوباره می‌گویم مگر می‌شود؟ حتماً شنیده‌اند و حتماً گریسته‌اند! اما دوباره از خود می‌پرسم، پس چرا با اطفال هفت‌ساله و هشت‌ماهه هم‌وطن خود، کاری می‌کنند که لشکر ابن سعد نکرد؟

با خود می‌گویم، از این به بعد بر چه کسی باید گریست؟ هم‌محله‌ای‌های بنیتا، بدون علم و کتل و زنجیر، گوشه‌ای نشسته بودند و های های می‌گریستند. روضه خانی نبود اما اشک بود که جاری بود. مصیبتی خوانده نمی‌شد، اما صدای گریه بلند بود؛ گریه کنید که زین پس بسیار باید گریست.

شرف و انسانیت، رنگ‌باخته است. کار، از بستن آب، گذشته است. حرمله وقیح‌تر شده است. برق گوشواره، چشم خولی را پر کرده است.

و اما حسین؛ حسین به نظاره است و یارانش با شیاطین در جنگند تا شاید شرف به انسانیت بازگردد. حسین در فکر است، با خود می‌گوید شاید اگر من بروم، حیا کنند و دست از جنایت بردارند، حسین پادررکاب می‌شود.

با خود می‌گویم، مگذار حسین برود، این قوم وقیح‌تر از آنند ...»./837/۲۰۲/ب2

ارسال نظرات