۰۴ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۸:۰۱
کد خبر: ۴۸۲۸۱۶
گفت و گو باپدر؛

طلبه پرتلاش و دانشجوی شهید، سیدعلی آل شهیدی

شهید سیدعلی آل شهیدی طلبه و دانشجوی پرتلاشی که در جبهه و جنگ هم از کوچکترین فرصت برای تحصیل و گوش دادن نوارهای درسی استفاده می کرد.
سیدعلی آل شهیدی

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا در مشهد، دومین کنگره شهدای دانشجوی خراسان رضوی 5 اسفند 95 در مشهد برگزار می شود و از آنجایی که به فرموده رهبر معظم انقلاب زنده نگهداشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست در آستانه برگزاری این کنگره به سراغ شهیدی رفتیم که در سال 1362 با وجود قبولی در دانشگاه عازم تحصیل در حوزه علمیه قم شد و پس از آن در سال 1363 برای ورود به دانشگاه و تحصیل همزمان در آنجا اقدام کرد.

در ادامه بخشی از زندگی نامه طلبه و دانشجوی شهید سید علی آل شهیدی به همراه گفت و گو با نزدیکان وی پیش روی شما قرار می گیرد.

سید علی آل شهیدی در سال 1346 در مشهد و در خانواده مذهبی متولد شد. از دانش‌آموزان دبیرستان شهید مهدی حکمت«ابن یمین» و مسوولیت انجمن اسلامی را عهده دار بود، با اوج گیری مبارزات مردم علیه شاه سید علی به همراه دوستانش وارد میدان شد و فعالیت خود علیه رژیم را شروع می‌کند.

 عضو حزب جمهوری بود و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در زمانی که فعالیت منافقین بر ضد انقلاب اسلامی شدت می‌گیرد، سید علی و دوستانش نیز فعالیت خود را بیشتر می‌کنند.

منافقین که در همه جا حضور داشتند و برای براندازی انقلاب اسلامی دست به اقدامات مختلفی از جمله ایجاد شبهه در میان مردم می‌زدند، سید علی با کمک همرزمانش و با دانش خوبی که داشت این شبهات را خنثی می‌کرد.

اهل مطالعه و تحقیق بود، به این خاطر از بیانی بسیار شیوا و خوبی برخوردار بود تا جایی که هر صبح هم در مدرسه و برخی اوقات در تالار ابن سینا برای جوانان و مردم سخنرانی می‌کرد.

او همچنین نسبت به سن کمی که داشت، از مدیریت و تدبیر قوی برخودار بود و مسائل اطراف خود را به درستی تحلیل و بررسی می‌کرد.

افراد را با آرامش امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد و بر بجا آوردن نماز اول وقت تاکید داشت و به نماز جمعه نیز مقید بود.

 با وجود این‌که رشته او ریاضی فیزیک بود و در دانشگاه در مهندسی عمران قبول شده بود؛ اما رفتن به حوزه علمیه قم را انتخاب کرد بنابراین سال 62 وارد این حوزه شد؛ اما او قصد داشت علاوه بر تحصیل در حوزه در دانشگاه نیز تحصیل کند برای همین در سال 63 با کسب رتبه عالی در رشته ادبیات فارسی دانشگاه شهید بهشتی تهران قبول شد.

بعد از شروع جنگ تحمیلی سید علی که حضور در جبهه را تکلیف خود می‌دانست، به جبهه رفت، او در عملیات‌های مختلف از جمله کربلای چهار و پنج شرکت داشت. بعد از پذیرش قطعنامه سید علی به مشهد بازگشت؛اما با حمله منافقین و عراق دوباره به منطقه رفت و صبح جمعه 14 مرداد سال 67  در شلمچه و بر اثر خمپاره دشمن کور دل به شهادت رسید.

جهت آشنایی بیشتر با شهید سید علی آل شهیدی با خانواده او به گفت‌وگو نشستیم.

از پدر شهید سوال کردیم که سید علی چگونه فرزندی بود؟

پدر شهید: سید علی دوره دبیرستان خود را در مدرسه حکمت گذراند، با هفت نفر از دانش‌آموزان چون شهید بهزاد احدیان و مسعود هژبرالسادات انجمن اسلامی را در مدرسه تاسیس کردند و در دوران انقلاب اسلامی بسیار فعال بودند.

زمانی که مبارزات مردمی علیه رژیم افزایش یافته بود، در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، یادم هست روزی که ارتش به مردم پیوست، من، سید علی و پسر کوچکم همراه مردم با سربازان و افسران ارتش دست می‌دادیم و روبوسی می‌کردیم، پسر کوچکم ابتدا از سربازان می‌ترسید؛ اما با دیدن صحنه دست دادن ما با سربازان و افسران ارتش ترسش از بین رفت و جرات پیدا کرد که به آنان نزدیک شود.

سید علی از یک سرباز سوال کرد، حالا دیگه ما را نمی‌کشید؟ سرباز با تعجب گفت: مگه ما قاتل هستیم؟

در دوران انقلاب اسلامی فعالیت بسیار قوی داشت و تلاش می‌کرد که سخنان امام راحل را درست به دست مردم برساند، علاوه بر کارهای سیاسی فعالیت فرهنگی نیز انجام می‌دادند، شب ‌های جمعه با دوستانش جلسه دعای کمیل برگزار می‌کردند که هنوز بعد از 30 سال این جلسه و همچنین انجمن اسلامی دبیرستان حکمت پا برجا است.

پایگاه سید علی و دوستانش مسجد امام صادق (ع) بود، در اوایل انقلاب که منافقین در همه جا حضور داشتند و برای براندازی انقلاب اسلامی هر کاری انجام می‌دادند، بچه‌های انجمن اسلامی حکمت که عضو حزب جمهوری نیز بودند، فعالیت‌های خود را برای جلوگیری از اقدامات آنان بیشتر کردند.

منافقین در همه جای شهر خانه تیمی داشتند و به اقدامات خراب کارانه  از جمله ایجاد شبهه در جامعه دست می‌زدند، یکی از پایگاه‌های فعالیت آنان خیابان دانشگاه بود، سید علی و دوستانش با تدبیر مانع اهداف آنان می‌شدند.

او که از بیان قوی برخوردار بود و به خاطر مطالعه، سطح آگاهی بالایی داشت، بنابراین پاسخ شبهات آنان را می‌داد، منافقین که در برابر پاسخ کوبنده و محکم سیدعلی کم می‌آوردند، شروع به مغالطه می‌کردند و یا تلاش داشتند که جمعیت را پراکنده کنند.

سید علی فن بیان قوی داشت، به این خاطر صبح‌ها در مدرسه وبرخی اوقات همچنین در تالار ابن سینا سخنرانی می‌کرد، علاوه بر این  از مدیریت قوی و تدبیر فوق‌العاده‌ای نیز برخوردار بود و همه مسائل اطراف خود را بسیار دقیق تحلیل و بررسی می‌کرد و برای انجام کارهایش برنامه‌ریزی صحیح داشت و اهل تحقیق و مطالعه نیز بود.

یادم است که منافقین فردی به نام غفوری فر را گروگان گرفته بودند، سید علی از این اتفاق بسیار ناراحت بود، البته با هجوم مردم به خانه منافقین این فرد آزاد شده بود.

سید علی و جوانان دیگر در جلوگیری از اقدامات خرابکارانه منافقین با هم هماهنگ بود و هر گاه در منطقه و یا مکانی اتفاقی توسط این کوردلان صورت می‌گرفت، این جوانان با هماهنگی یکدیگر و برطرف کردن خطر به آنجا می‌شتافتند.

 جوانان انقلابی دوران افکار و خط‌مشی منافقین را به خوبی درک کرده‌ و آگاه بودند که آنان در نظر دارند میان افراد جامعه تفرقه ایجاد کنند و این امر باعث شده بود که چند قدم جلوتر از منافقین باشند.

شما از این‌که سید علی علیه منافقین فعال بود، نمی‌ترسید که ممکن اتفاقی از جانب آنان برایش بیفتد؟

ترس مال افراد خائن به مملکت و دین‌شان است، ما نباید از این افراد ترسی داشته باشیم؛ اما به سید علی توصیه می‌کردم که مواظب خودش باشد، چون که حفاظت از جان واجب است، او هم منظور من را درک می‌کرد و هواسش بود.

چرا سید علی به جبهه رفت؟

خدا یک رهبر فوق العاده به مردم ایران داده بود، زمانی که ایشان فرمان آزادسازی خرمشهر را دادند، معلوم بود که این سخن را از روی هیجان نمی‌گویند بلکه در پشت آن تدبیر و آینده نگری است، چنانچه این شهر آزاد نمیشد، معلوم نبود دشمنان چه بلایی سر ایران در می‌آوردند.

بنابراین شهید سید علی هم معتقد به امام راحل بود و از قرآن و رهبری تبعیت می‌کرد، در قبال انجام این فعالیت‌ها برای انقلاب اسلامی از نظام و دیگران هیچ توقعی نداشت، رفتن به جبهه را تکلیف خود می‌دانست و می‌گفت که« من تنها نیستم، دیگران هم در جبهه حضور دارند، شما هم باید صبوری کنید».

این سخن را بسیار تکرار می‌کرد که« چه خبر است که غرب و امریکا به منطقه ما آمدند و روی صدام این همه سرمایه‌گذاری کرده‌اند؟».

رفتن به جبهه مانع از درس خواندنش نمی‌شد؟

او از اصل انقلاب اسلامی و دفاع مقدس شناخت داشت و بچه با اخلاصی بود. رشته او در دبیرستان ریاضی فیزیک بود، در کنکور رشته مهندسی قبول شد؛ اما رفتن به حوزه علمیه قم را انتخاب کرد، بنابراین در سال 62 به حوزه رفت و او که می‌خواست در دانشگاه نیز تحصیل کند، در سال 63 با کسب رتبه بالا در کنکور وارد دانشگاه شهید بهشتی تهران شد و در رشته ادبیات فارسی ادامه تحصیل داد.

درس خوان و بسیار باهوش بود، هر گاه قصد رفتن به مناطق جنگی را داشت، از دوستانش می‌خواست که صدای استاد هنگام تدریس درس را برایش ضبط کنند و برای او به جبهه بفرستند،  سید علی آنگاه در منطقه نوار را گوش می‌کرد و زمانی که به دانشگاه بازمی‌گشت، همکلاسی‌هاش می‌دیدند که مطالبه درسی را بهتر از آنان یاد گرفته است.

رفتارش در خانه و با شما چگونه بود؟

پسر با ادبی بود و به یاد ندارم که جلوی من و مادرش پایش را داراز کرده باشد و یا حتی بخوابد، برای خواب به اتاق دیگری می‌رفت، به مادرش وابستگی زیادی داشت و احترام هر دوی ما را نگه می‌داشت.

سید علی که جوانی با اقتدار بود، با سخنان  و رفتارخود به خانواده آرامش می‌داد، او که به خاطر تحصیلاتش در تهران و قم بود، بدون اطلاع به ما به جبهه می‌رفت، چون که نمی‌خواست با این خبر اعضای خانواده را نگران کند.

موقع عملیات کربلای چهار که دوستان دوره دبیرستانش شهید شدند، متوجه شدیم که علی به جبهه می‌رود؛ او سعی می‌کرد که با سخنان خود و نوشته‌هایش به خانواده آرامش دهد که نگران او نباشند.

علی آینده نگری خوبی داشت به این خاطر سعی می‌کرد، با زمینه‌سازی خانواده را برای شهادتش آماده کند که در زمان شنیدن خبر شهادتش بی‌قراری نکنیم، به یاد دارم موقعی که به معراج شهدا برای دیدن پیکرش رفتم، استوار و با اقتدار بر سر تابوتش ایستاد بودم، به نظر من این ایستادگی نتیجه همان زمینه‌سازی‌های علی بود.

همچنین در ادامه مادر شهید می‌گوید، در اویل انقلاب که جو نا امنی به خاطر اقدمات منافقین ایجاد شده بود، یک روز  سید علی برای انجام کارهای تبلیغاتی بیرون رفت و شب دیر وقت بود که هنوز برنگشته بود. من دچار استرس شده بودم و چشمم به در بود که علی از آن وارد شود.

زمانی که به خانه آمد، و من متوجه حال من شد، گفت، برای من اتفاقی نیفتاده، چنانچه شهید شوم، شما باید به آن افتخار کنید.

از زمان شهادت سید علی برایمان بگوید؟

پدر شهید گفت: بعد از قبولی قطعنامه به مشهد آمد؛ اما مدتی زیادی از آمدنش نگذشته بود که از طریق دوستش متوجه حمله ناگهانی منافقین و عراق به ایران شد، نزد من امد و گفت که« باید فورا به اهواز برگردد»، من هم اجازه رفتن را دادم، او به همراه دوستش به منطقه شلمچه رفتند که جلوی دشمنان را بگیرند.

آقای خوراکیان که از همرزما‌ن علی است، می‌گوید، صبح جمعه بود در آن روزها علی جور دیگری شده بود و انگار که آسمانی است صبح جمعه 14 مرداد سال 67 در سن23 سالگی در پاسگاه زید بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید ود ر حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد./933/200/ب1

 

 

 

ارسال نظرات