۲۴ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۱:۵۰
کد خبر: ۵۶۱۰۶۴
سرمقاله؛

حکایت شیرین و پرویز

به نظر می‌رسد که قشر متوسط شهری در حوزه کلان‌شهری تهران-کرج، گرفتار عارضه‌ای شده است که بدون هیچ هشداری در حادثه‌های شهوت‌آلود فرو می‌رود. آن‌ها خود را نسل به نسل به رسانه‌های نو سپرده‌اند و بی‌هشدار، همه الزامات آن را می‌پذیرند.
چشم شهوت بین

به گزارش خبرگزاری رسا، این فقط یک نمونه از مصائب شیرینی و پرویزی روزگار ماست: دختر ۱۸ ساله به پلیس گفت: مدتی است با فریبرز آشنا شده‌ام. او به من پیشنهاد ازدواج داد و با حرف‌هایش مرا فریب داد و به خانه‌اش کشاند. پسر جوان مرا آزار داد به همین خاطر از او شکایت دارم. به دنبال شکایت دختر جوان، وی به پزشکی قانونی معرفی شد، اما، پزشکی قانونی ادعای آزار را تأیید نکرد. با این حال، فریبرز بازداشت شد. این پسر خودش را بی‌گناه خواند و گفت در تله دختر جوان گرفتار شده است. چون علیه فریبرز مدرکی به دست نیامده بود وی با قرار وثیقه آزاد شد و پریروز در شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. در این جلسه وی به دفاع پرداخت و گفت: من و برادر فرشته همکار هستیم و با هم رفت و آمد خانوادگی داریم.

به همین خاطر با فرشته آشنا شدم. من خودم به او پیشنهاد ازدواج دادم و خواستم تا برای مدتی با هم در ارتباط باشیم تا با خصوصیات اخلاقی هم بیشتر آشنا شویم، اما، پس از مدتی متوجه رفتارهایی شدم که تصمیم گرفتم رابطه‌ام را با فرشته تمام کنم، اما، او نمی‌خواست این رابطه تمام شود. وقتی گوشی موبایلم را خاموش کردم و از او خواستم تا دیگر با من تماس نگیرد دست به خودکشی زد. من که از شنیدن خبر خودکشی او ترسیده بودم به ملاقاتش در بیمارستان لقمان رفتم. فرشته مرا تهدید کرد و گفت اگر رابطه‌ام را با او ادامه ندهم این بار واقعاً خودش را می‌کشد و مرا گرفتار می‌کند. من از ترسم بار دیگر دوستی‌ام را با او ادامه دادم.

پسر جوان ادامه داد: من در این مدت چند بار با فرشته صحبت کردم تا قانع شود ما برای ازدواج با هم مناسب نیستیم، اما، گوشش بدهکار نبود. او وقتی دید به عشق او پشت پا زده‌ام و دیگر قصد ازدواج با او را ندارم نقشه دیگری کشید و علیه من شکایت کرد. او قصد دارد مرا گرفتار و مجبور به ازدواج با خودش کند من هرگز فرشته را آزار نداده‌ام.

مدام به این مظاهر «شیرینی و پرویزی افرنگ» (به قول علامه محمد اقبال لاهوری)، برمی‌خوریم و سرمان به سنگ می‌خورد. از داستان خیابان گاندی و قتل‌های ناموسی و امواج اسیدپاشی گرفته تا تجاوزها و آزارهای هولناک جورواجور بزرگ و کودک و دور زدن سنت‌های سنجیده و خوش‌ساخت ازدواج و فزونی طلاق. پرسش این است که آیا صرف‌نظر از پیروی مغرب‌نشینانی که فیلسوفان و متفکران خودشان هم دقیقاً نمی‌دانند به چه سمتی می‌روند، می‌خواهیم مسیر درستی برای خود پیدا کنیم یا خیر؟ آیا تنها وقتی به رکورد تجاوز در امریکا و اسیدپاشی در انگلیس و طلاق و تجرد در فرانسه و تنهایی در ایتالیا رسیدیم، متوقف می‌شویم؟ آیا روشنفکری و چهره‌های الگویی ما تجویزهایی بهتر از تقلید روش سلبریتی‌های آن سوی آب به ملت خود ارائه خواهند داد؟ آیا از پیشینه دهه چهلی خود پند خواهیم گرفت و درخواهیم یافت که سلوک مؤدب دینی می‌تواند برادران و خواهران محترم و با تقوا و در عین حال فعال اجتماعی و سیاسی و تاریخ‌ساز تولید کند؟

کاوش در اطراف قضیه:

تز اول: به نظر می‌رسد که قشر متوسط شهری در حوزه کلان‌شهری تهران-کرج، گرفتار عارضه‌ای شده است که بدون هیچ هشداری در حادثه‌های شهوت‌آلود فرو می‌رود. آن‌ها خود را نسل به نسل رسانه‌های نو سپرده‌اند و بی‌هشدار، همه الزامات آن را می‌پذیرند. گویا در مقابل آسیب‌های آن کرخت شده‌اند.

سپهر خلق شده در تکنولوژی ارتباطی، تمایل دارد تا همه چیز را رو به تزلزل بکشاند، چرا که می‌خواهد مسیر خود را به سمت آینده بی‌مهار هموار کند، ولی به قول معروف، «مخاطب باید عاقل باشد»، و زمام خود را به دست او نسپارد. و در این «متزلزل ساختن» چیزهایی می‌روند و چیزهایی می‌مانند. اهالی این سپهر جدید تمایل دارند تا خصلتی «شاخ و برگی» و به دور از «کُنده و ریشه» داشته باشند، و برای آن که بالقوه بتوانند خود را با هر شرایطی تطبیق دهند، از اتصال به «کُنده و ریشه‌ها» حذر می‌کنند.

تز دوم: ابتدا، این دوری‌گزینی از «کُنده و ریشه»، دل‌انگیز جلوه می‌کند، و حسی از آزادی که بیشتر نحوی رهاشدگی و کویرزدگی است را متبادر می‌کند؛ ولی در ادامه، این کویرزدگی، اثرات آزار دهنده خود را به صورت «سرسام / infinity» به جای می‌گذارد. «سرسام»، حالت انسان آزرده‌ای است که در تاریکی، از جهات مختلف، ضرباتی را پی در پی دریافت کرده است، و اکنون، ضمن انتظار دریافت ضربات بعدی، نمی‌داند مراقب کدام سمت و سوی خود باشد؛ بنا بر این، پیوسته در یک مراقبت هراسناک و لرزان به سر می‌برد.

تز سوم: مساوق و مصادف با این «سرسام»، لاجرم، حسی از عدم نیکبختی جریان دارد که تعبیر «دل‌زدگی» برای آن کم است. بی‌گمان تعبیر «اضطراب» و «هراس بنیادین» که برخی استعمال کرده‌اند نیز برای بیان این گرفت و گیر ضعیف است. گمان می‌کنم «دلهره» که نحوی ناخوشی دماغی هم هست، تا اندازه‌ای حال و روز ما را بیان کند؛ ماجرا از این قرار است که مردم حاضر در کلان‌شهرها، که علاوه بر مکانیسم‌های مخرب متروپل، اسیر منطق بی‌ریشه سپهر رسانه‌ای نوین نیز شده‌اند، و مدام به یکدیگر به قرینه تکیه‌کلام فیلم‌های آمریکایی می‌گویند: «نمی‌دونم باید چی کار کنم»؛ بله... در حالی که گذشتگان به وقت مصیبت، خدا خدا می‌کردند، در عوض این امروزی‌ها می‌گویند: «نمی‌دونم باید چی کار کنم».

تز چهارم: و درست وقتی که می‌خواهیم بپذیریم که در وضعیت غامض جدیدی به سر می‌بریم، یادمان می‌آید که این وضع و حال، مطلقاً جدید نیست و ما و جهانیان، پنجاه سال قبل دچار این حال بدحال شده بودیم؛ سرسام دهه 1340 شمسی و 1960 و 1970 میلادی. و در آن موقع، وقتی منطق بی‌ریشه کننده شهر و توسعه، که ما را از زمین و ریشه‌ها دور می‌کرد، «بر باد رفتن» را نوید می‌داد، وقوع انقلاب اسلامی، برای اغلب تحلیلگران اجتماعی آن موقع، یک غافلگیری کامل‌عیار بود. این که چگونه یک «بر باد رفته» موفق به «بازگشت به زمین و ریشه‌ها» می‌شود، در آن موقع نیز رویداد دور از ذهنی بود و امروز نیز هست، ولی یک چیز معلوم بود؛ این که این مهم با «دین» و «تجربه قدسی» میسر شد.

تز پنجم: در آن موقع، معلوم شد، که غلتیدن شهری‌ها به دامان شهوت، یا به قول علامه اقبال لاهوری، «شیرینی و پرویزی افرنگ»، مسیر اشتباهی بوده است که مغرب‌نشینان نیز از شمشیر آن، به خون غلتیده‌اند و تاوان آن را سخت پرداخته‌اند. امروز نیز، جماعت فریفته به هوای مجازی به سمت لخت و عور شدن لغزیده‌اند و هنوز هم باور نمی‌کنند که فراوانی اسیدپاشی و تجاوز و کودک‌آزاری و طلاق و هزار و یک مصیبت دیگر، از این لخت و عوری و دل‌فریبی بی‌معیار و غیرمسئولانه برمی‌خیزد. آن‌ها از «گشت ارشاد» دوری می‌جویند، و در عین حال، راه حلی برای اطفای شهوت‌های برانگیخته ارائه نمی‌دهند. آن‌ها بی‌محابا از فیلترینگ و جمع‌آوری دیش ماهواره بد می‌گویند، و در عین حال، برای شهوت‌های به هیجان آمده که در «میدان کاج» دور دور می‌کنند، فکر و تدبیری ندارند. این بیشتر از حرکتی اندیشیده و فکر شده، شبیه «سرسام» است که گیج و منگ به سمت عامل «دلهره» می‌شتابد.

تز آخر: مسیر تکامل انسان، تمایز مهمی با مسیر تکامل سایر موجودات دارد؛ چرا که حاوی «یادگیری» و «عبرت» است. لزومی به آن نیست که مسیرهای شکست خورده یا ناکارآمد تکرار شوند؛ مسیر تکامل انسان، با دیدگاه انسان‌ها به تاریخ خود و دیگر انسان‌ها غنی می‌شود و می‌تواند فرسنگ‌ها پیش‌تر از سایر موجودات به پیش رود. حالا، ما مردم ایران، که تجربیات تیره و تار فیلم‌فارسی دهه 1340 را پشت سر خود داریم، و نحوه واکنش افکار درخشانی چون شهید مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی و جلال آل احمد و... را به آن وضع و حال می‌دانیم، از مزیت‌های انسانی خود بهره کافی نبرده‌ایم، اگر با مرور تاریخ خود، «شیرینی و پرویزی افرنگ» را در مسیر دنیای دیجیتال تکرار کنیم. خِرَد حکم می‌کند که حکایت امروز دنیای آسیب دیده از لاابالی‌گری‌ها را موجب عبرت خود ببینیم و همان سؤال دهه 1340 را از خود بپرسیم که آیا شأن انسانی زن لهستانی آن است که در چهارگوشه زمین والیبال، تقریباً برهنه، پیکر خود را اسباب آرایش زمین کند؟ ما قبلاً و در دهه 1340، مفصلاً به این موضوعات اندیشیده‌ایم. قدری یادآوری لازم است... همین.../۹۶۹//۱۰۲/خ

منبع: رسالت

ارسال نظرات