۲۱ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۳:۱۱
کد خبر: ۵۵۴۶۳۴
ایستاده پای انقلاب؛

خاطرات آیت الله میرعظیمی از دوران پیش از پیروزی انقلاب

آیت الله میرعظیمی از مبارزان انقلابی، در گفت‌وگو با رسا از خاطرات انقلابی خود گفت.
مدرسه فیضیه قم

آیت الله سید مختار میرعظیمی استاد حوزه علمیه قم و از مبارزان انقلابی، در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری رسا از خاطرات انقلابی خود گفت.

از خاطرات خود در دوران پیش از انقلاب بفرمایید.

در اواخر سال ۴۲ آیت الله گلپایگانی(ره) به مناسبت میلاد نبی اکرم(ص) و امام جعفر صادق(ع) مراسمی در مدرسه فیضیه قم ترتیب داده بودند. ما هم که به‌ صورت خصوصی با امام خمینی(ره) در ارتباط بودیم و مطلع  بودیم که احتمال دارد نیروهای رژیم شاه به حضرت آقا توهین کنند و از طرفی هم می‌خواستیم مراسم با شکوه هرچه تمام‌تر برگزار شود، عده‌ای از طلاب را جمع کرده و به‌ سوی مدرسه فیضیه حرکت کردیم.

وقتی جلوی حرم رسیدیم دیدیم مقابل درب  فعلی دارالشفاء کنار حرم نیروهای گاردی شاه مجهز و باتون به دست ایستاده‌اند و عده‌ای لباس شخصی هم اطراف آنها در رفت‌وآمد هستند. کاملاً مشخص شد که قصد خراب کردن مجلس را دارند و از آنجایی که ما نگران بودیم مبادا به ساحت مرجعیت بی‌احترامی شود، بنابراین سعی کردیم اطراف امام را با عده‌ای از طلاب احاطه  کنیم که اتفاق ناخوشایندی نیفتد.

مراسم با نظم اولیه و با جمعیت زیادی شروع شد و آیات از جمله آیت الله آل طه به منبر رفتند. یکی از طلاب با صدای بلندی فریاد زد برای سلامتی امام زمان(عج) صلوات؛ به محض اینکه صلوات ختم شد فرد ناشناسی که از نیروهای لباس شخصی شاه بود با قصد به هم زدن مجلس نام خواننده زنی را با صدای بلند برد و گفت برای جمال او هم صلوات.

ناگهان اعتراض همه بلند شد و درگیری شدیدی بین طلاب و نیروهای نفوذی رژیم با زمینه قبلی که برنامه‌ریزی کرده بودند  شروع شد. کماندوها هم به بهانه آرام کردن اوضاع وارد عمل شدند و شروع به زدن طلبه‌ها کردند. ما و جمعی از طلاب بعد از اینکه خیالمان راحت شد امام در سلامت هستند و از طرفی هم می‌خواستیم ذهن نیروهای شاه را به‌طرف خودمان  جلب کنیم تا امام فرصت کافی برای خروج  داشته باشند، به همین علت بطور هماهنگ شده ای به سمت حجره‌های‌مان رفتیم که آنها وارد مدرسه هم شدند و به ضرب و شتم طلاب ادامه دادند.

من به‌ طرف پله‌ها رفتم تا ازآنجا دور شوم وقتی که پایین رسیدم، دیدم دیگر نه عبایی دارم و نه عمامه‌ای و خون از سر و صورتم جاری بود؛ به این صورت بود که آنها مجلس شادی میلاد پیامبر(ص) را به حادثه‌ای تلخ تبدیل کردند. رژیم،  حد و مرز و ارزشی برای هیچ چیز حتی شأن پیغمبر قائل نبود، چه برسد به آستان مقدس حضرت معصومه(س)، مقام مرجعیت، علم و عالم.

مدتی بعد از حادثه فیضیه خبر رسید که امام راحل تصمیم دارند در مسجد اعظم سخنرانی کنند. به دوستان اطلاع‌رسانی کردیم و خودمان به سمت حرم حرکت کردیم که بعد از رسیدن، اطلاع دادند از سخنرانی امام ممانعت کرده‌اند و مراسم برگزار نمی‌شود. به این ترتیب زیارت کردم و به سمت پل آهنچی آمدم. در نزدیکی آنجا فردی با لباس شخصی جلوی مرا گرفت و ماشین نظامی نشان داد و گفت مدارکم را به آنجا نشان دهم. نزدیک رفتم ماشین شهربانی با تعدادی سرباز را دیدم و طلبه‌ای که بدون محاسن در ماشین نشسته بود.

رییس آنها مدارکم را دید و نگاهی به من کرد و گفت شما معاف هستید ولی دستور داد سوار ماشین شوم. من هم کنار آن طلبه که آیت الله هاشمی رفسنجانی بودند نشستم و این اولین آشنایی ما بود. ما را به حوزه نظام‌وظیفه بردند برخی را مرخص کردند ولی به ما دو نفر اجازه بازگشت ندادند و ازآنجا ما را شبانه به تهران اعزام کردند و در حسن‌آباد برای شام نگه داشتند.

نزدیک سحر در پادگان بودیم و صبر کردیم تا صبح شود و ما نزد رییس آنجا به نام دوانلو بردند. کارت مرا که دید به مأمور گفت ایشان معاف هستند برای چه آنها را آورده‌اید؛ مأمور گفت به ‌فرمان شاه؛ همین جواب باعث شد که ما را بدون علت به باغ شاه اعزام کردند و حتی تا دوهفته بی تکلیف بودیم. بعد از مدتی ما را به چیتگر بردند و به ما فرم سربازی دادند.

از خاطرات خود در دیدار با امام راحل بفرمایید.

امام خمینی(ره) تازه از پاریس به تهران تشریف آورده بودند و در مدرسه علوی با مردم دیدار داشتند. ما نیز به همراهی آیت الله سعید اشراقی عموی داماد امام که از دوستان بسیار نزدیک ما بودند عازم تهران شدیم تا با ایشان ملاقات کنیم. در آن زمان ایشان در خانه دامادشان آقای شهاب اشراقی مستقر بودند و رفت‌وآمد زیاد بود. اتفاقاً زمان ورود ما و امام به منزل با هم و در یک زمان اتفاق افتاد و قبل از قرار ملاقات، ما در حیاط منزل هم موفق به دیدار اولیه با ایشان شدیم.

پس از معانقه و احوالپرسی با امام مزاح کردیم که آقا دیگر محل حضور حضرتعالی جای از ما بهتران شده و دیگر جایی برای ما نمانده است که حضرت امام لبخندی زدند و فرمودند خوب شما هم زود به‌ زود به ما سر بزنید تا جزء ازما بهتران شوید. این کلام امام بزرگوار باعث شد که ما با دلگرمی بیشتری به مبارزه  و رسالت خویش ادامه دهیم زیرا امام به دست‌اندرکاران در مبارزه عنایت خاصی داشته و صمیمیتی غیر قابل ‌توصیف و عمیق در رفتارشان بود که ما را آماده‌تر و مصمم‌تر می‌ساخت./969/ت۳۰۲/ب۱

ارسال نظرات