۱۵ شهريور ۱۳۸۹ - ۱۷:۲۹
کد خبر: ۸۵۸۹۵
رمضان در شعر فارسی(3)

ای در غرور نفس به سر برده روزگار ...

محسن طاهری
شعر و ادبرمضان برای عطار «وقت کار» است:

ای در غرور نفس به سر برده روزگار برخیز وکارکن که کنون است وقت کار
ای دوست ماه روزه رسید وتوخفته‌ای آخر زخواب غفلت دیرینه سر برآر
سالی دراز بوده‌ای اندر هوای خویش ماهی خدای را شو ودست از هوا بدار
و روزه‌ی واقعی از نظر وی تنها آن نیست که دهان ببندی و نخوری. هر عضوی را روزه‌ای است:
پنداشتی که چون نخوری روزه ‌ی توآنْسْت بسیار چیز هست جز این شرط روزه‌دار
هر عضو را بدان که به تحقیق روزه ‌ای است تاروزه‌ی تو روزه بود نزد کردگار
اول نگاه دار نظر تا رخ چوگل درچشم تو نیفکند از عشق خویش خار
دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی کز گفتوگوی هرزه شود عقل تارومار
دیگر زبان خویش که جای ثنای اوست ازغیبت و دروغ فروبند استوار
دیگر به وقت روزه گشادن مخور حرام زیرا که خون خوری تو، ازآن به هزار بار
دیگر بسی مَخُسب که در تنگنای گور چندانْت خواب هست که آن نیست درشمار
دیگر به فکر آینه ی دل چنان بکن کز غیر ذکر حق ننشیند بر او غبار
این است شرط روزه اگر مرد روزه‌ای گر چه زروی عقل یکی گفتم از هزار
دیگر بسی مخورکه هرآن کس که سیر خورد اعضاش جمله گرسِنِه گردند وبیقرار
...

عطار نهیب می‌زند بر آنان که چون وقت افطار می‌رسد، دلی از عزا در می‌آورند؛
چندان خوری که دم نتوانی زد ازگلو ور دم زنی برآورد آندم ز تو دمار
صد بار باشدت چو شکم‌ پر شد از طعام حالی ز پشت تو همه باز اوفتاد بار
این روزه نیست گر شرف روزه بایدت بیرون شوی ز تویی بر مثال مار
مویت سپیدگشت و دل توسیاه شد تاکی کند سپیدگری ای سیاه کار

و در پایان در گفت‌وگویی نغز و پرمغز از خداوند آمرزش می‌طلبد:
یارب به حق طاعت پاکان پاک دل یارب به حق روز ی مردان روزه‌دار
کز هرچه دیده‌ای تو زعطار ناپسند کان را نبوده‌ای تو به وجهی پسندکار
چون با درِ توگشت وپشیمان شد ازگناه و زفعل خویش خیره فروماند و شرمسار
عفوش کن و ببخش تو دانی که لایق است تا جرمِ آفریده،کرم زآفریدگار
(قصیده هجدهم)

سعدیِ نغزگوی نیز در باب هفتم بوستان (در عالم تربیت)، با نقل خاطره‌ای از دوران کودکی خویش، آداب روزه‌داری را بر می‌شمارد. او در کودکی و زمانی که به تعبیر خود نمی‌توانسته چپ را از راست تشخیص دهد، هوس روزه گرفتن می‌کند و ...؛
به طفلی دَرم رغبت روزه خاست ندانستمی چپ کدام است وراست
یکی عابد از پارسایان کوی همی شستن آموختم دست وروی
که بسم‌الله اول به سنت بگوی دوم نیت آور،سوم کف بشوی
پس آن گه دهن شوی و بینی سه بار مناخر(1) به انگشت کوچک بخار
به سبابه دندان پیشین بمال که نهی است در روزه بعد از زوال
وزآن پس سه مشت آب بر روی زن ز رستنگه موی سر تا ذقن
دگر دست ها تا به مرفق بشوی زتسبیح و ذکرآن چه دانی بگوی
دگر مسح سر، بعد ازآن غسل پای همین است وختمش به نام خدای
کس ازمن نداند دراین شیوه به نبینی که فرتوت شد پیرده؟

عابد پارسای کوی، به زعم خود سعدی را راهنمایی می‌کند و راه و رسم روزه‌داری را به او می‌آموزد. در پایان هم طعنه‌ای به پیر روستا می‌زند و به سعدی می‌گوید مطمئن باش هیچ کس بهتر از من نمی‌تواند شیوه‌ی روزه‌دار را به تو بیاموزد. خبر به گوش دهخدای پیر می‌رسد و او پیغامی برای عابد پارسا می‌فرستد. سعدی شروط و شرایط روزه‌داری درست را در پیام دهخدا به پارسا این‌گونه بیان می‌کند:

بگفتند با دهخدای آنچه گفت فرستاد پیغام شان در نهفت
که ای زشت‌کردارِ زیباسُخُن نخست آنچه گویی به مردم، بکن
نه مسواک در روزه گفتی خطاست بنی آدمِ مرده خوردن رواست؟
پیر به پارسا می‌گوید: تو که این کودک را به مسواک زدن امر می‌کنی، چطور خوردن گوشت مرده (غیبت) را روا می‌دانی و عیب مرا می‌جویی؟!
دهن گو ز ناگفتنی‌ها نخست بشوی ای که از خوردنی‌ها بشست
کسی راکه نام آمد اندر میان به نیکوترین نام و نعتش بخوان
چو همواره گویی که مردم خرند مبر ظن که نامت چو مردم برند
چنان گوی سیرت به کوی اندرم که گفتن توانی به روی اندرم
وگر شرمت از دیده‌ی ناظرست نه ای بی‌بصر،غیبدان حاضرست؟
نیاید همی شرمت از خویشتن کزاو فارغ وشرم داری زمن؟
...
ــــــــــــــ
1. سوراخ بینی
پایان
ی/703/ح
ارسال نظرات