۱۹ دی ۱۴۰۱ - ۱۴:۲۱
کد خبر: ۷۲۷۳۰۰

روایتی از نحوه شهادت دو طلبه در ۱۹ دی ۱۳۵۶/ چگونگی امدادرسانی به مجروحین

روایتی از نحوه شهادت دو طلبه در ۱۹ دی ۱۳۵۶/ چگونگی امدادرسانی به مجروحین
شهداى واقعه هم اغلب از بین همین‌ها هستند؛ از جمله هم‌حجره ما در مدرسه رسالت به نام «مرتضى شریفى» که کت آغشته به خون آن شهید را به مدرسه رسالت ـ واقع در کوچه ممتازـ آوردند. این شهید، از شهدای حادثه ۱۹ دى بود.

محمدحسن ظریفیان یگانه که در 19 دی 1356 از طلاب حوزه علمیه قم بود در خاطرات خود درباره وقایع آن روز تاریخی می‌گوید: «مقاله روزنامه اطلاعات، روز هفده دى ماه به چاپ رسید؛ ولى روزنامه‌اى كه اقدام به درج آن كرده بود، فردایش در سطح شهر قم تكثیر شد و مطلب مندرج در آن دهن به دهن گشت. بریده شده مقاله احمد رشیدى‌مطلق در سطح مدارس بر دیوارها الصاق شد و طلاب براى اطلاع دقیق از مضامین آن، اجتماع كردند.

عصر روز هجدهم، دستجاتى از مردم و نوعاً طلاب و روحانیون به راه افتادند تا با رفتن به منزل علما و مدرسین، صداى اعتراض خود را به گوش مسئولین و علما برسانند و احیاناً كسب تكلیف كنند. كار به خوبى و خوشى پیش مى‌رفت كه به ناگاه در عصر روز نوزدهم، بعد از حركت به سوى منزل آیة‌الله‌ نورى، اوضاع رنگ دیگرى به خود گرفت. منزل آقاى نورى در اواسط كوچه بیگدلى در محله صفائیه قم بود. انبوه جمعیت در منزل ایشان اجتماع كردند و انتهاى سیل عظیم معترضین به خیابان صفائیه منتهى مى‌شد.

در آن مراسم آقاى سید حسین موسوى سخنرانى كرد و با لحنى تند به مقاله روزنامه اطلاعات و مقاله‌نویسان آن تاخت. وقتى مراسم سخنرانى به اتمام رسید، جمعیت عزم برگشتن كرد. منتهى چون كوچه باریک بود، امكان دور زدن فراهم نبود. لذا افراد در جاى خود چرخیدند و آنانى كه در انتهاى صفوف راهپیمایان بودند، جلودار شدند و بالعكس. البته تا رسیدن به میدان شهدا فرصتى بود تا آنانى كه باید خودشان را به صفوف اول برسانند، تندتر حركت كنند و چنین هم شد و بعضى هم از طریق كوچه‌هاى فرعى، میان‌بر زدند و خودشان را به نوک پیكان راهپیمایان رساندند؛ گویى وظیفه داشتند كه سپرى براى جمعیت باشند.

در همین احوال، یك ماشین ارتشى آژیركشان ته جمعیت را شكافت و پیش آمد و همزمان با آن، شیشه بانك صادرات واقع در نبش میدان شهدا، توسط سنگ ناشناسى شكسته شد. بعضى‌ها معتقدند كه زننده این سنگ، خود از عناصر ساواك بوده و قصد ایجاد درگیرى داشته است؛ ولى به گمان من زمینه درگیرى وجود داشت و نیازى به این مسئله نبود؛ چرا كه جلوى مردم را گرفته بودند تا راهپیمایى به نقاط دیگر كشیده نشود.

پلیس رسماً در میدان مستقر شده بود و كلانترى واقع در محل آنان را تغذیه مى‌كرد. به هر حال طبیعى بود كه عده‌اى مقاومت مى‌كردند و درگیرى به وجود مى‌آمد. من خودم شخصاً شاهد نحوه شروع درگیرى نبودم. چون هنگام چرخش جمعیت، ما كه در جلوى راهپیمایان بودیم، شدیم انتهاى صف؛ و اصرارى هم نداشتیم كه خودمان را خسته كنیم و به ابتدا برسانیم؛ چون غرض، شركت و حضور بود كه بحمدالله تحقق داشت. ضمن اینكه نمى‌دانستیم قضیه درگیرى پیش مى‌آید. چون بنا بود به منزل یكى دیگر از آقایان ـ احتمالا آقاى وحید ـ برویم كه صداى تیراندازى شنیدیم و متعاقب آن جمعیت پراكنده شدند و فرار كردند، البته برخى از جوان‌ها هم قصد ایستادگى و مقاومت داشتند و شهداى واقعه هم اغلب از بین همین‌ها هستند؛ از جمله هم‌حجره ما در مدرسه رسالت به نام «مرتضى شریفى» كه مى‌خواست یكى از شاخه‌هاى كاج را بكند و با قواى نظامى درگیر شود، متأسفانه در اثر اصابت گلوله به ناحیه سر به شهادت رسید.

یادم هست كه كت آغشته به خون آن شهید را به مدرسه رسالت‌ ـ واقع در كوچه ممتازـ آوردند.  این شهید، از شهدای حادثه 19 دى بود. من با ایشان به اصطلاح، هم‌بحث بودم و با هم در یك حجره بودیم. ایشان اهل اطراف اصفهان بود و بعد از گرفتن دیپلم، به طلبگى رو آورد و طلبه موفقى هم شد. از خصوصیات بارز او، شجاعتش بود كه اوج آن را در هنگام شهادتش بروز داد...

تعداد زیادى از زخمى‌ها را هم به مدرسه آورده بودند. یكى در اثر اصابت باتوم پیشانى‌اش شكافته شده بود و دیگرى دماغش خورد شده بود و ما همان موقع، ضمن پانسمان كردن آنان، برداشت ذهنى‌مان این بود كه این جماعت، یا قصد مقابله داشته‌اند یا در همان حمله اولیه پلیس مجروح شده‌اند. لذا بقیه مردم كه به كوچه‌هاى اطراف گریختند، جان سالم بدر بردند.

صداى تیراندازى تا پاسى از شب به گوش مى‌رسید و آن هم شاید بخاطر مقابله و مقاومت مختصر تعدادى از جوان‌ها بود كه دست از جنگ و گریز در كوچه‌هایى از قبیل ارك، جوب‌شور و یخچال قاضى بر نمى‌داشتند. حتى وقتى در همان شب من از مدرسه به یكى از آشناهایمان در آبادان تلفن كردم و اوضاع را گفتم، اشاره كردم كه شما باید صداى تیراندازى‌هاى پراكنده را از طریق تلفن بشنوید كه گفت: آرى!

فرداى نوزده دى منطقه اطراف مدرسه حجتیه را قرق كرده بودند. چون این منطقه جاى درگیرى بود و طلبه‌اى از طریق یكى از پنجره‌هاى راهروى فوقانى مدرسه حجتیه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. وقتى من براى بازدید به محل شهادت او رفتم، در تمام مسیر راهرو و راه‌پله‌ها خطى از خون ترسیم شده بود؛ حتى اطراف این خط خونین را طلبه‌ها سنگ‌چین كرده بودند تا محفوظ بماند. به هر حال، اطراف مدرسه مزبور و چهارراه بیمارستان به مدت چند روز تحت مراقبت نیروهاى امنیتى بود و به هر كس مظنون مى‌شدند، به خصوص اگر ریش‌دار بود و قیافه طلبگى داشت، او را مورد ضرب و جرح قرار مى‌دادند.

تعداد مجروحین حادثه زیاد بود؛ هم افراد باتوم خورده و هم زیر دست و پا مانده. در این خصوص هر چقدر هم تعداد را بالا فرض كنیم، جا دارد. چون بطور حتم افرادى بودند كه زخمى شده بودند، ولى از ترس دستگیرى و مانند آن، به بیمارستان مراجعه نمى‌كردند. در همین مدرسه رسالت افرادى را آورده بودند كه مثلا غضروف بینى‌شان شكسته بود و یا پیشانى‌شان شكاف برداشته بود؛ این‌ها بطور حتم باید توسط متخصصین پانسمان مى‌شدند؛ ولى به هر دلیل كارشان افتاده بود دست ما؛ و ما هم با سوزاندن كهنه و قرار دادن آن روى زخم و احیانآ باندپیچى كردن توسط عمامه، ابتدایى‌ترین نوع پانسمان را در مورد آنان انجام مى‌دادیم.

احسان قنبری نسب
ارسال نظرات