۱۶ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۷:۵۸
کد خبر: ۲۵۳۲۲۵

انقلاب اسلامی در ایران از نگاه نویسنده غربی

خبرگزاری رسا ـ محافل سیاسی جدید بیش از پیش رویه‌ای ایدئولوژیک در پیش گرفته بودند، در واقع از نظر بیشتر احزاب و گروه‌های اسلامی، گفتمان اسلامی به گونه ای ارتقا یافته بود که می‌توانست مشکلات جاری فرهنگی و اجتماعی را بیش از اشکال قدیمی بیان کند.
انقلاب اسلامي ايران

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا، محافل سیاسی جدید بیش از پیش رویه ای ایدئولوژیک در پیش گرفته بودند. در واقع از نظر بیشتر احزاب و گروه‌های اسلامی، گفتمان اسلامی به گونه ای ارتقا یافته بود که می‌توانست مشکلات جاری فرهنگی و اجتماعی را بیش از اشکال قدیمی بیان کند. در رأس همه، شور و اشتیاق اسلامی مبتنی بر درکی ایدئولوژیک از این مشکلات و اطمینان از این امر بود که اسلام نوگرا قادر به جایگزینی ایدئولوژی‌های منسوخ و کهنه است. جدیدترین خصوصیت بارز این سیاست جدید اسلامی، استفاده ابزاری ایدئولوژیکی از اسلام بود. از این رو، برخلاف علماء که خود را نگهبانان الهی، قانونی یا نظامنامه‌های عرفانی در نظر می‌گرفتند، روشنفکران اسلام را ایدئولوژی چند وجهی می‌دانستند. از این رو، اسلام در قالب ایدئولوژی، تنها با دیگر ادیان به خصوص مسیحیت و یهود رقابت نمی‌کرد، بلکه با عقاید سکولار جهان نیز در رقابت بود. از دیدگاه آنان، پاسخ به سؤالات دینی صرفا  عملکرد دوم اسلام محسوب می‌شد. اسلام باید ابتدا نظامی به هم پیوسته از یکتاپرستی و قواعد جوامع مسلمان باشد، بنابراین وظیفه داشت هم توسعه تاریخی جامعه بشری و هم اهداف مدینه آرمانی توسعه تاریخی انسان‌ها را تشریح کند.

 

با این حال، در اوایل دهه 1970 تغییری در این چشم انداز به وجود آمد. اندیشه موسوم اسلام در جایگاه نوعی ایدئولوژی که دیدگاه‌های سوسیالیستی و جمهوری خواهی می‌توانستند در آن قالب بندی شوند، راه را به سوی این اندیشه که اسلام در موقعیتی است که کمال مطلوب برای علمای اسلامی ناشناخته بود. آن‌ها اسلام را آخرین وحی منحصر به فرد خدا تفسیر می‌کردند، به گونه ای که دیگر ادیان توحیدی در مقابل آن جایگاهی نداشته و باید در دل اسلام جای می‌گرفتند. اسلام مطابق نظر علما شکل کامل توصیف حیات بشری به شمار می‌رفت، زیرا نمایانگر طبیعت فطری و ذاتی بشر بود. احیاء این تفکر و ترجمه و توسعه آن در میان دیدگاه‌های سیاسی و ایدئولوژیکی جهان، ماهیت اصلی این فرایند را به گونه ای شکل بخشید که در اواخر دهه 1970 به اوج خود رسید. بدین سان، انحطاط ایدئولوژی‌های کلاسیک جهان اسلام اعلام شد.

 

از این دیدگاه، اسلام غایت تمام افکار ایدئولوژیکی قرار گرفت. اسلام پیشرو، مشروعیت ایدئولوژی‌های قدیمی را محکوم نمی‌کرد، بلکه برعکس آن‌ها را نوعی ادیان توحیدی و به منزله عاملی مؤثر برای جهان غیراسلام در نظر می‌گرفت. اما از آنجا که اسلام دربرگیرنده اندیشه‌های محوری تمام ایدئولوژی‌های غربی بود، راه حل‌هایی برای تناقضات به ارث مانده در نظر می‌گرفت که به دلیل غیرکامل بودن آن‌ها، این ایدئولوژی‌های متفاوت تقریبا  در اسلام جای می‌گرفتند. تمام ایدئولوژی‌ها ضرورتا  به اسلام ختم می‌شدند. بنابراین اسلام ایدئولوژی قطعی و نهایی محسوب می‌شد.

 

در این میان، تفاسیر فلسفی تاریخی مطابق با این دیدگاه مبتنی بر این نظر بودند که در حسی پایان شناسانه، جهان در شرایط مشابه به گونه ای پایان می‌یابد که انسانیت از طریق فرایند تاریخی معنای ذاتی و باطنی خود را جلوه گر سازد.

 

تفسیر جدید از اسلام که اغلب به وسیله روشنفکران حمایت می‌شد، آن را نوعی ایدئولوژی جهانی در نظر می‌گرفت که می‌توانست بر دیگر ایدئولوژی‌ها فائق آمده و به حیات بشری مفهومی منحصر به فرد بخشد.

 

این تفسیر یک بار دیگر موجب شد که فرهنگ اسلامی برتر از ایدئولوژی‌های غربی ظاهر شود. انتقاد از غرب دیگر دفاعی نبود، بلکه تهاجمی بود و روشنفکران مسلمان تقلای ایدئولوژیکی غرب را چیزی بیش از تلاشی ناامیدانه برای ممانعت از ناکامی مدرنیسم با شیوه‌های ناقص در نظر نمی‌گرفتند.

 

این تغییر چشم انداز در میان محافل اسلامی، زبان مشخصی را برگزیده بود که گهگاه در کتاب‌های فلسفه تاریخ و گاهی در جزوات عامه پسند، به منزله توجیه دولت اسلامی و تجلیل انقلاب اسلامی شناخته می‌شد. این طرز تفکر که در مباحثات روشنفکرانه در ایران به کار می‌رفت، به نوبه خود شکاف میان دیکتاتوری نظامی پنهان شده در پادشاه را از یک سو و جامعه بورژوا را از سوی دیگر در سال‌های پس از 1973 عمیق تر کرده بود. در این میان، علما که برخلاف دیگر کشورهای اسلامی به طور مؤثری در مباحثات سیاسی مشارکت می‌کردند، موفق به بهره گرفتن از ادعای ایدئولوژیکی خود مبنی بر کامل بودن مذهب شیعه شدند. فردی که در این ارتباط نام ماندگاری از خود بر جای نهاد آیت الله مرتضی مطهری (متولد 1919) از منطقه مشهد بود  که در قم تحصل کرده بود. او در کتار «علل گرایش به مادی­گری» درباره مبانی الهی یک ایدئولوژی اسلامی همسان بحث کرده است.

تبلیغات چنین مردانی سرانجام تأثیر خود را حتی بر گروه‌های اجتماعی که تاکنون سیاسی نشده بودند، بر جای نهاده بود. با این حال، هنوز دو گرایش سیاسی در حال رقابت در جامعه ایران وجود داشتند. از یک سو، الگوهای سیاسی قدیمی که قیام‌های 1952 و 1963 را پدید آورده بودند  به شکل فعل و انفعالات اجتماعی ملی گراهای شهری جلوه گر شده بودند که اغلب برای تأسیس جبهه ای ملی به عنوان مرکز مخالفت تلاش می‌کردند. از سوی دیگر، گفتمان اسلامی اکنون پس از فعالیت‌های ناموفق اوایل دهه 1970 کاملا  خود را از حامیان جبهه ملی رها ساخته بود.

 

در واقع تجزیه طلبی اجتماعی در ایران ابعاد خیلی بزرگ تری از دیگر کشورهای اسلامی داشت. اصلاحات ارضی غیرموفق روند شهرنشینی جامعه ایرانی را تشدید کرده بود. البته این درست است که صنعتی سازی از نظر اقتصادی و اجتماعی شمار قابل ملاحظه ای از ساکنان جدید شهری را جذب خود کرده بود، ولی همانند مصر، دولت قادر به یکپارچه سازی اجتماعی تعداد زیادی از ساکنان جدید شهری نبود. از این رو، سرمایه کشور در پروژه‌های گزاف و جاه طلبانه و برای خرید تسلیحات سرمایه گذاری شد و تازه واردان به شهرها از حمایت اقتصادی یا اجتماعی برخوردار نبودند. این گونه بود که جنوب تهران به تدریج از شمال، یعنی مرکز اقتصادی و سیاسی فاصله گرفت و در نتیجه سعی کرد مستقل شود.

 

حقیقت مهم این بود که درون مایه اسلامی در اینجا در خدمت توصیف استقلال بود، زیرا تجزیه طلبی اجتماعی با حرکت تقلیدی ساکنان ثروتمند شمال شهر از شیوه زندگی اروپایی‌شان همراه بود. به این ترتیب، این تجزیه طلبی رقیبی را برای نسل سیاسی قدیمی به وجود آورده بود. افراطی گری ساکنان شهری جدید با تجزیه طلبی‌شان متناسب بود، بنابراین در اوایل 1978 دو گروه سیاسی خودمختار مخالف دولت بودند. علاوه بر آن، تمایلات رو به رشدی به سمت تجزیه طلبی قومی وجود داشت که به طور خاص در مناطق آذری اطراف تبریز و در میان قبایل ایرانی جنوب احساس می‌شد و سرانجام استقلال کامل کارگری، و تا جایی که به سیاستمداران ایرانی مربوط می‌شد، بی نظمی عمومی در مناطق نفتی آبادان و اهواز، ناهمگونی مخالفان را تشدید کرد.

 

آیت الله خمینی (رحمه الله) که از اکتبر 1956 به نجف در عراق تبعید شده بود، یکی از اولین علمای ایرانی بود که خطر تفسیر مجدد ایدئولوژیکی از اسلام را درک کرد. در حقیقت، خطر تفسیر جدیدی از اسلام در قالب مفهوم (تصور) ایدئولوژیکی جهانی وجود داشت که می‌توانست علماء را برای رها کردن قلمرو قدرت (حوزه قضایی) خود در فرهنگ اسلامی به نفع روشنفکران تحت فشار قرار دهد. در واقع تنها از طریق تفسیر دوباره نقش مستقل سیاسی علماء امکان جلوگیری از زوال قدرت آنان وجود داشت و این امر مستلزم تأکید بر استقلال اسلام بود. آیت الله خمینی در زمان تبعیدش برنامه سیاسی اسلامی مستقلی ایجاد کرد. اما در روند درگیری برای سلطه بر محافل اسلامی، آیت الله خمینی در راستای مفهوم اسلامی جدیدی که می‌بایست مکتب شیعه ساکن و بی تحرک را به یک مکتب سیاسی تهاجمی تغییر دهد فعالیت می‌کرد.

 

وی در قالب نهادی جدید، ایجاد ولایت فقیه  - حکومت فقها - را در نظر داشت که می‌بایست در قبال علمای ایرانی که تقریبا  یک صد هزار نفر بودند، مسئولیت داشته باشد. این نهاد می‌بایست به عنوان امانت دار حاکمیت خدا تا زمانی که آخرین امام شیعه دوازده امامی، حجت ابن الحسن (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ( غیبت در حدود سال 847 ) غیبت بزرگ خود را به پایان برساند، عمل کند. ولایت فقیه همچنین موظف بود با ایجاد نظم مدنی براساس اسلام، حکومت را برعهده گیرد.

 

در سال 1971 همان طور که تغییرات افراطی در محافل اسلامی به تدریج خود را محسوس می‌ساخت، آیت الله خمینی سخنرانی‌هایی را که در ژانویه و فوریه 1970 ایراد کرده بود، در کتابی با عنوان « حکومت اسلامی » که بعدها در ترجمه عربی آن به «دولت اسلامی» مشهور شد، برای چاپ آماده ساخت. در این کتاب او برای نخستین بار به طور مشخص به حمایت از جمهوری اسلامی و در رأس همه، به هدایت سیاسی بازار تهران که از نظر اقتصادی دچار مشکلات فراوان و از نظر سیاسی فاقد توانایی بود، پرداخت. جمهوری خواهی اسلامی توانایی تحقق نوعی توافق اجتماعی بزرگ را دارا بود. این امر، هم ملی گراهای شهری جمهوری خواه را خشنود می‌ساخت و هم انقلابیون مسلمان و تجزیه طلبانی را که هدف آن‌ها تعریف کاملا  جدیدی از سیستم اجتماعی بود، به رضایت می‌رساند. در واقع فرهنگ ملی سنتی ایران در حکومت اسلامی به همان اندازه مورد حمایت قرار می‌گرفت که برای اولین بار قدرت مشورتی و اجرایی به آنان اعطا شده بود. تبلیغات جمهوری خواهی اسلامی همچنین این امر را ممکن ساخت تا پادشاهی ایران را مجموعه ای فاسد و منسوخ (از کار افتاده) بدون انتقاد مستقیم از قدرت نظامی دولت معرفی کند. از این رو، رویارویی دو طیف هر چه بیشتر آشکار شد، از یک طرف شاه و گروه وی و از سوی دیگر آیت الله خمینی و دوستان عالم و متعصب او.

 

در سال 1977 در حالی که اقتصاد ایران بیش از آن نمی‌توانست با مشکلات ناشی از فقر عمومی مقابله کند، تلاش‌هایی هرچه بیشتر در میان ملی گراهای شهری برای فعال کردن مجدد قانون اساسی 1906 و دادن سهمی به بورژواها در حاکمیت به وجود آمده بود. در همان زمان در هنگام تغییر سال 1977-1978 مخالفان مسلمان موفق به بهره برداری از ناامیدی مردم نسبت به وضعیت اقتصادی کشور شدند. از این رو، در اعتصاباتی که از نوامبر 1977 تا فوریه 1978 صورت گرفت، علمای عالی رتبه نقشی قاطع ایفا کرده و توانستند حمایت روحانی‌های پایین رتبه را نیز به دست آورند.

 

با این حال، هنوز جناح مخالف اسلامی متحدی وجود نداشت و اگرچه درون مایه اسلامی تمایلات سیاسی را برانگیخته بود، ولی اتحاد سیاسی حقیقی به وجود نیامده بود. اصلاح امور اجتماعی عمدتا  به وسیله محمود طالقانی مطرح شد که همچین به شکل دادن روابط میان جبهه ملی و علما کمک کرد. در این میان، چپ انقلابی با دشواری و در میان بسیاری از گروه‌های داخلی، در قالب مجاهدین خلق  - سازمان چریکی اسلامی - جای گرفت. منطقه گرایان آذری و خراسانی نیز مورد حمایت عالم مسلمان لیبرال محمد کاظم شریعتمداری (متولد 1905) قرار داشتند. در این موقعیت، سیاستمداران و علمای محافظه کار فرصت کمی داشتند تا جامعه را تحت تأثیر خود قرار دهند. آن‌ها تکیه بسیار زیادی به نهادهای دولتی داشتند و اکنون بدون سازماندهی مؤثر رها شده بودند. از این رو، حتی احترام برخی از آن‌ها به آیت الله خویی، روحانی عالی قدر شیعه در عراق نیز نمی‌توانست موقعیت ویران آن‌ها را بهبود بخشد.

 

در این میان برای مدتی کوتاه به نظر می‌رسید خارج کردن جامعه بورژوای ایران از زیر سلطه سیاسی ممکن است به صورت صلح آمیز انجام شود. از این رو، در 4 دسامبر 1978 در پایان ماه رمضان بیش از یک صد هزار نفر از تهرانی‌ها با هدف تثبیت قانون اساسی سال 1906 یا سرنگونی شاه تظاهرات کردند. پس از تظاهرات‌های بیشتر، دولت در 8 سپتامبر حکومت نظامی را برقرار کرد و در همان روز تظاهراتی را سرکوب کرد که ادعا شده است بیش از 3 هزار نفر از مردم در جریان آن به قتل رسیدند. آیت الله خمینی که در 6 اکتبر 1978 به علت فعالیت‌های تبلیغی از عراق اخراج و در حومه پاریس سکونت یافته بود، اکنون برای سرنگونی سلطنت مصمم تر شد. در هفته‌های بعد، شورش‌های مردمی علیه رژیم گسترش یافت. در تظاهرات مکرر، صدها هزار نفر از مردم بر شاخصه رسمی تشیع تأکید کردند و وضعیت فعلی بارها و بارها با مصائب ائمه شیعه مقایسه شدند. دوازده امام مکتب شیعه ( این مکتب به این دلیل شیعه دوازده امامی یا امامیه خوانده می‌شود ) همه در مرگ غیرطبیعی مرده بودند، به جز آخرین امام ( مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ) که بر طبق الهیات شیعه در سال 874 غایب شده است. شیعیان همچنین به طور پیوسته بر عزاداری برای امامانشان و پشیمانی و ندامت بر این حقیقت که در سال 681 و پس از قتل ( شهادت ) حسین [علیه السّلام] پسر علی [علیه السّلام]، طرفداران شیعه اقدامی مصمانه بر ضد قاتلان انجام نداده‌اند، تأکید داشتند. بدین سان در انقلاب اسلامی ایران انتقام برای   امام حسین به طور نمادین و در پس زمینه صحنه وجود داشت.  

 

در این میان، ساکنان مناطق محروم تهران با مشکلات جدی برای گذران زندگی روزانه خود مواجه شده بودند: خطوط برق که به کلبه‌های برون شهری ختم می‌شدند، آسیب دیدند، انبارها غارت شدند و منابع تأمین کننده آب دچار خساراتی شدند. در این شرایط، کارگران در آبادان نیز اعتصاب کرده و خواستار حقوق بیشتر، شرایط مناسب و تسهیلات بهتر شدند. در سوم ژانویه 1979 شاه سعی کرد به وسیله انحلال دولت نظامی و انتصاب دولت ملی به ریاست شاپور بختیار، عضو مؤسس حزب ملی مصدق، جبهه ملی را از مخالفان جدا سازد. خروج شاه از کشور در 16 ژانویه 1979؛ پس از سال‌های 1953 و 1963 (19) دلجویی و تسکینی برای مردم به بار نیاورد.  در 1 فوریه  آیت اللهخمینی به تهران بازگشت و دولتی انقلابی را منصوب کرد. امام خمینی، مهدی بازرگان (تولد 1905) اصلاح طلب اجتماعی و همکار سیاسی طالقانی را به ریاست دولت انتخاب کرد (تا نوامبر 1979).  

 

طی ماه‌های پس از آن، نهادهای انقلاب ( مانند دادگاه‌های انقلابی و سپاه پاسداران ) به وجود آمده و مبارزان مسلمان در حزب جمهوری اسلامی یکپارچه شدند، بنابراین رهبری انقلاب به عنوان حزبی مستقل با قدرت غیررسمی نیرومندی تثبیت شد./998/د101/ح

 

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامی

ارسال نظرات