۲۲ دی ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۸
کد خبر: ۵۹۳۳۳۳

یادداشت | سقراط، ابوریحان و ارزش توحید

یادداشت | سقراط، ابوریحان و ارزش توحید
ابوریحان بیرونی بین علم و عقیده توحیدی ارتباطی وثیق و عمیق و تاریخی برقرار می‏ کند و نظریه جهاد علمی و عملی را برای برقراری توحید و طرد کفر و شرک در علوم مطرح می‏‌کند.

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، داستان جام شوکران و چگونگی کشته شدن سقراط معروف است و شاید کمتر کسی آن را نشنیده باشد. از کتاب «فایدون» که افلاطون در آن به شرح واپسین لحظات حیات سقراط می‌پردازد تا دیگر کتب تاریخ فلسفه و فلاسفه این داستان را ذکر کرده‌‏اند؛ اما پرسش این است که چه شد که سقراط کشته شد؟ و این پرسشی است که به آن کم پرداخته می‏‌شود.

مثلاً فاستر در جلد اول کتاب «خداوندان اندیشه سیاسی» در همین‏ باره می‏‌نویسد سقراط در سن هفتاد سالگی به جرم انکار خدایان رسمی کشور، ابداع خدایان جدید و فاسدکردن جوانان در یک دادگاه آتنی محاکمه شد.

سقراط هیچ کدام از وسایلی که ممکن بود با استفاده از آنها تبرئه شود را نپذیرفت و با لحنی قاطع از روش زندگانی خود دفاع کرد. سرانجام اکثریت اعضای دادگاه او را گناهکار تشخیص دادند و سقراط را به مرگ محکوم کردند.

پس از این گزارش، نویسنده کتاب ادامه می ‏دهد که علل واقعی محکومیت سقراط هرگز به نحو قانع کننده‎‏ای توضیح داده نشده است چرا که بنیان یونان قدیم بر قبول چند خدایی گذاشته شده بود و پذیرش خدایان متعدد نمی‌‏توانست چندان مهم باشد و اگر هم خدای جدیدی ظهور می‏‌کرد، جای کافی برای گنجاندن آن در معبد خدایان وجود داشت(فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ج1، ص33). چنانکه ملاحظه می‏‌شود نویسنده به درستی از اینکه دلائل محکومیت سقراط به نحو قانع کننده‌‏ای توضیح داده نشده سخن گفته است و پرسش از چرایی محکومیت او را مطرح کرده است. بنابراین از نظر فاستر علت محکومیت سقراط روشن نیست، مخصوصاً اینکه معبد دلفی به اندازه خدای سقراط جا داشت و نیازی به خشونت، آن هم تا این حد، نبود! این در حالی است که این پرسش در کتب تاریخ فلسفه نادیده انگاشته می‌‏شود و از آن سخنی به میان نمی‌‏آید. اما داستان از چه قرار است؟ آیا می‌‏توان به این پرسش پاسخی قانع کننده داد؟ برای ارائه پاسخی قانع کننده، به سخنان ابوریحان مراجعه می‌‏کنیم. به عقیده ابوریحان بیرونی، ماجرا به توحید ارتباط دارد.

***

ابوريحان بيروني در تحقيق ماللهند بر اساس یک بررسی تطبیقی می نویسد فلاسفهٴ يونان با شهادت علمایشان، توحيد را حفظ كردند، اما علماي هند چنين فداکاری‏‌ای نكردند و اگر علماي هند هم مثل علماي يونان توحيد را با جان خویش زنده مي‌كردند، هند گرفتار برهما و بودا نمی‏‌شد. برای اینکه مستند سخن گفته باشیم، عین کلام ابوریحان را نقل می‏‌کنیم:

إنّ اليونانيين، أيّام الجاهلية، قبل ظهور النصرانية، كانوا على مثل ما عليه الهند من العقيدة، خاصّهم في النظر قريب من خاصّهم و عامّهم في عبادة الأصنام كعامّهم، و لهذا أستشهد من كلام بعضهم على بعض بسبب الاتّفاق و تقارب الأمرين لا التصحيح فإنّ ما عدا الحقّ زائغ و الكفر ملّة واحدة من أجل الانحراف عنه، و لكنّ اليونانيّين فازوا بالفلاسفة الذين كانوا في ناحيتهم حتى نقّحوا لهم الأصول الخاصة دون العامّة لأنّ قصارى الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصارى العوامّ التهوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف و الرهبة يدلّ على ذلك سقراط لمّا خالف في عبادة الأوثان عامّة قومه و انحرف عن تسمية الكواكب «آلهة» في لفظه كيف أطبق قضاة أهل اثينية الأحد عشر على الفتيا بقتله دون الثاني عشر حتى قضى نحبه غير راجع عن الحقّ؛ و لم يك للهند أمثالهم ممّن يهذّب العلوم(ابو ريحان بيرونى، تحقيق ما للهند، ص21)؛

یعنی یونانی‏‌ها در جاهليّت كهن، قبل از ظهور وجود مبارك حضرت عيسي عليه السلام زندگي مي‌كردند، تودهٴ مردم يونان مثل تودهٴ مردم هند و صاحب‌نظران يوناني هم مثل صاحب‌نظران هندي، همه یک اعتقاد داشتند و آن بت پرستی بود. چون فكر این دو شبيه هم بود گاهی اوقات از حرف حكماي يونان به سود حكماي هند و گاهي به عكس، از حرف هر كدام به نفع ديگري استشهاد مي‌شد؛ اما نه براي تصحيح، چون آن جاهليّت كهن قبل از مسيحيّت در يونان با جاهليّت كهنهٴ قبل از مسيحيّت در هند يكي بود و هر دو منحرف بودند.

در این میان بر اثر رشد فلاسفهٴ صاحب‌نظر يوناني در مناظره‌ها و بحث‌هاي علمي با خواص، موفقیت‏‌هایی کسب کردند؛ اما از آنجا که حرف توده مردم بر مدار تعصب و لجاجت است، باعث شد که برخی از خواص عقب نشینی کنند؛ اما در بين همين صاحب‌نظران سقراط موحّدانه قيام كرد و در فضاي جاهليّت يونان، يازده قاضي در بين دوازده قاضي يونان فتوا دادند كه سقراط براي اينكه به آلههٴما اهانت كرده و گفته اين ستاره‌ها آلهه و ارباب نيستند بلکه اينها مخلوق خدايند، مهدورالدم است و بالأخره سقراط را اعدام كردند.

براین اساس، ابوریحان بیرونی معتقد است سقراط، عالِمی موحّد بود و به خاطر توحید، تا پای جان ایستادگی کرد و سرانجام شربت شهادت نوشید؛ اما در هند چنين فداکاری‏ای و فداكارانی نبودند تا «يهذّب العلوم»(همان)؛ یعنی علوم را از آلودگی شرک، پاک کنند. بنابراین، ابوریحان بیرونی، با الهام از قرآن کریم که شرک را برهانی نمی‏داند(وَمَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ؛ سوره مؤمنون، آیه 117)، معتقد است که شرک، علمی نیست و اگر شرک، وارد علمی ـ از جمله علوم انسانی با تمام شاخه‏‌هایی که دارد، بشود ـ آن علم، مهذّب و پاک و طاهر و مطهر نیست، لذا همواره علوم به علمایی مجاهد نیاز دارند که علوم را از ناپاکی و آلودگی و سمّ مهلک شرک تطهیر کنند. و علمایی می‏توانند این کار را انجام بدهند که مهذب باشند، به همین جهت امام خمینی(ره) می ‏فرماید: «اگر تهذيب در كار نباشد، علم توحيد هم به درد نمى‏ خورد. هر چه انباشته‏ تر بشود علم، حتى توحيد كه بالاترين علم است، انباشته بشود در مغز انسان و قلب انسان، انسان را اگر مُهذَّب نباشد، از خداى تبارك و تعالى دورتر مى‏كند»( صحيفه امام، ج‏13، ص 420).

به این ترتیب ابوریحان بیرونی بین علم و عقیده توحیدی ارتباطی وثیق و عمیق و تاریخی برقرار می‏ کند و نظریه جهاد علمی و عملی را برای برقراری توحید و طرد کفر و شرک در علوم مطرح می‏‌کند. بر اساس نظر ابوریحان بیرونی می‌‏توان گفت چون مجاهدت علمی و عملی در هند صورت نگرفت، لذا برهما و بودا رشد كرد و هنوز هم كه هنوز است گاوپرستي و گوساله‌پرستي و بت‌پرستي در هند رايج است.

به نظر می‏‌رسد سخن ابوریحانی بیرونی می‌‏تواند توضیح خوبی برای این بخش از گزارش فاستر باشد که تا کنون علت واقعی محکومیت سقراط توضیح داده نشده چون اگر مرگ او به خاطر ابداع خدای جدیدی بود، معبد جای کافی برای خدایان جدید داشت، حال آنکه بر اساس گزارش ابوریحان بیرونی می‏‌توان گفت که وقتی از توحید سخن گفته شود، جایی برای دیگر خدایان نیست.

***

تلاش برای سوزندان قهرمان توحید، حضرت ابراهیم خلیل، که به تصریح قرآن کریم، قبل از حضرت موسی و عیسی علیهما السلام رسالت داشت، سوزاندن اصحاب اخدود، توطئه برای ترور حضرت صالح و خانواده‏اش، و بعدها تلاش برای ترور پیامبر خاتم صلوات الله علیه و آله و ... نشان از این دارد که جان باختن در راه جانان امری ریشه‏دار و قدیمی بوده و در جریان بوده و هست. جنگ ابرقدرتها با ایران هم به خاطر شعار لااله الا الله و توحید بوده و لذا بعید نیست چنانکه ابوریحان بیرونی گفته، سقراط هم به خاطر اعتقاد توحیدی‏اش که نفی کننده تمام الهه‏های دروغین بوده شربت شهادت نوشیده باشد؛ مخصوصاً اگر نظر مفسر، فیلسوف و حکیم خبیر معاصر آیت الله جوادی آملی مبنی بر تأثیر پذیرفتن منطقه جنوب غرب آسیا و نیز یونانی‏ها و به ویژه فلاسفه و حکمای یونان، از تفکر توحیدی حضرت ابراهیم را بپذیریم(تفسیر سوره مبارکه مومنون جلسه 31 مورخ 4/7/90)

از سوی دیگر انحراف از توحید بعد از پذیرش آن، سخت‏ترین مجازات را نیز به دنبال دارد. وقتی عده‏ای از قوم بنی اسرائیل دچار انحراف اعتقادی گشتند و از خداپرستی به گوساله‏پرستی معتقد شدند، پذیرش توبه آنها مشروط به کشتن یکدیگر شد؛

وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَاقَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخَاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بَارِئِكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ الْتَّوَّابُ الْرَّحِيمُ(سوره بقره، آیه 54)؛ و [يادكنيد] زمانى كه موسى به قومش گفت : اى قوم من! قطعاً شما به سبب معبودگرفتن گوساله به خودتان ستم ورزيديد، پس به سوى آفريننده خود بازگرديد، و خودتان را بكشيد كه اين ‏[عمل] براى شما در پيشگاه آفريدگارتان بهتر است. پس خدا [به دنبال اجراشدن دستورش] توبه شما را پذيرفت؛ زيرا او بسيار توبه‏ پذير و مهربان است.

بر این اساس است که می‌توان گفت، در علوم انسانی توحیدی، مهم‌‏ترین و با ارزش‌‏ترین حق انسان، حق حیات نیست و نمی‌‏تواند باشد، بلکه حق توحید و قوانينی است كه بر اساس توحيد تشريع شده است(علامه طباطبایی، الميزان في تفسير القرآن، ج‏2، ص71؛ ترجمه تفسير الميزان، ج‏2، ص104).

بر این اساس اصل توحید، مهم‏‌ترین و با ارزش‏‌ترین اصل اعتقادی است که محور و در رأس علوم انسانی متعالی توحیدی قرار دارد و هر چه که در تضاد و تعارض با آن باشد، باید کنار گذاشته شود. به خصوص اگر این تعریف از ارزش که «هر چه، اعم از مادی و معنوی، کسبش یا حفظش به پرداخت هزینه‌‏ای، اعم از مال، جان، زمان، احساس یا آبرو و ... بیرزد، به میزان چنین هزینه‌ ای ارزش است»(کتاب مبانی معرفتی تفسیر سیاسی قرآن، ص201) را در نظر بگیریم، به زیبایی ارزش توحید نمایان می‏‌شود./918/ی702/س

رضا لک زایی

برای مطالعه راجع به ابوریحان بیرونی:
سید حسین نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، ص246 
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج13، ص 387 ـ 403

رضا لک زایی
ارسال نظرات