۰۳ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۸
کد خبر: ۵۷۲۲۶۱

گزارش کامل رسا از نشست علمی توسعه گستره اصول فقه

دومین پیش اجلاسیه کرسی اصول فقه، توسعه گستره با ساختار جدید با حضور اساتید و کارشناسان حوزوی در سالن فرهنگ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار شد.
نشست علمی توسعه گستره اصول فقه

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، دومین پیش اجلاسیه کرسی اصول فقه، توسعه گستره با ساختار جدید دوشنبه 25تیرماه در سالن فرهنگ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی برگزار شد.

براساس این گزارش، این نشست علمی با ارائه آیت الله علیدوست و نقادی حجج اسلام هاشم نیازی، محمد فاکر میبدی و احمد حاجی ده آبادی برگزار شد.

 آیات فاضل لنکرانی و محسن فقیهی و  حجت الاسلام محمدقائینی و محمود حکمت نیا داوران این نشست علمی بودند و حجت الاسلام غلامرضا پیوندی نیز دبیر علمی این نشست را برعهده داشت.

در آغاز این نشست دبیر علمی با اشاره به پیشینه نشست اصول فقه، توسعه گستره با ساختار جدید گفت: اکنون دومین نشست از کرسی اصول فقه، توسعه گستره با ساختار جدید برگزار می شود بنابراین برخی از نکاتی که در جلسه نخست از سوی ارائه دهنده مطرح نشده است در این جلسه مطرح می شوند.

 

 

پس از سخنان دبیر علمی، آیت الله علیدوست به بیان نظرات خود پرداخت و گفت: اصول فقه دانش بومی اسلامی است یعنی در دامن اسلام به وجود آمده و رشد کرده است و عالمان بزرگ زحمات فراوانی برای تدوین آن متحمل شده اند و اگرچه امروزه نسبت به این دانش بی توجهی می شود اما اعتقاد داریم که این اصول در بستر نیاز به وجود آمده است بنابراین شاید نتوان گفت مسأله ای بدون فایده فقهی در آن یافت می شود و اگر احیانا تورمی نیز وجود داشته باشد در برخی مباحث و ان قلت ها است که بسیاری از آنها نیز ضرورت دارد.

قطعی بودن وجود نقص در اصول فقه

 برای این که اصول فقه به دست ما رسد تلاش های فراوانی صورت گرفته است اما وجود این همه تلاش، به معنای عدم نقص در اصول فقه نیست؛ فردی این سخنان را بیان می کند که بیش از سه دهه با دانش اصول آشنا است و تحصیلات و تدریسات با آن ارتباط دارد و در این مدت نسبتا طولانی احساس کرده است برخی نقص ها در اصول فقه وجود دارد.

به عبارت دیگر برخی مسائل در اصول فقه مطرح شده اما فاصله زیادی میان آنچه که مطرح شده و آنچه باید مطرح می شده وجود دارد یا این که کالعدم است یعنی مباحثی مطرح شده است اما بسیار کم رنگ است بنابراین به این فکر افتاده است که باید این دانش گسترده شود یعنی گستره این دانش توسعه پیدا کند که به چند مورد از کاستی ها اشاره می کنم.

بیشترین تکیه گاه من بر این یعنی توسعه گستره اصول فقه در مسائل است و نمی گویم که حجم آن باید بیشتر شود بلکه می گویم گستره و دامنه آن باید توسعه پیدا کند التبه در کنار آن پیشنهادی نیز دارم که ساختار جدیدی باید ارائه شود که این ساختار نیز الزاما به خاطر توسعه گستره نیست.

موارد توسعه نیز یک یا چند مسأله نیست، که بتوان گفت در هر زمان همیشه یک مسأله اضافه شده است بلکه درتحقیقاتی که انجام داده ام باید دفتر دوم و سوم  برای اصول فقه نوشته شود یعنی یا باید حجم مسائل مطرح شده را اضافه کرد یا مسائل دیگری به آن افزود.

به عنوان مثال در قسمت اول یعنی مسائلی که بزرگان اصول آنها را بیان کرده اند اما فاصله فراونی دارد تا حقش ادا شود همانند قرآن، عقل و اجماع  آیا واقعا آنچه که در زمینه این منابع لازم است تا فقیه مبتلا به برخی حکم ها نشود در اصول فقه  آمده است؟ خیر؛ به عنوان مثال در زمینه عقل رسائل، کفایه و بزرگان در درس های خارج خود آن گونه که باید راجع به عقل صحبت نکرده اند و کارآیی های استدلالی، ابزاری و ترخیصی عقل را جدا گانه مطرح نمی کنند.

همچنین زمانی که وارد منبع واره ها مانند عرف و مصلحت می شویم، اوضاع شاید از عقل هم وخیم تر باشد؛ بارها از عرف استفاده می کنیم اما واقعا چه مقدار منقح است و در این زمینه گفت وگو صورت گرفته است.

پیرامون منابع مواردی مانند تقیه و تعادل و تراجیح داریم که به عنوان مثال برخی از فقها حدیث امام علی(ع) را به دلیل فتوای شافعی بر تقیه حمل کرده اند که البته توجیهاتی نیز برای آن بیان می شود اما شکی نیست که نهاد تقیه نهادی نیست که بتوان گفت آنچه در زمینه آن بحث شده کافی است؛ تصور کنید تقیه ای که صاحب حدائق در زمینه آن می گوید لازم نیست حتی یک نفر هم در اهل سنت موافق آن نظر تا نظری که می گوید تقیه باید موافق نظر عام فقها باشد.

به برخی از مسائلی که معتقدم باید در زمینه آنها بیشتر بحث و گفت و گو شود را بیان کردم که تفصیل آنها در مقاله آمده است.

برخی مسائل نیز در اصول فقه وجود دارد که می توان گفت در زمینه آنها کم بحث شده که کالعدم است یا اصلا بحثی وجود ندارد همانند بحث مقاصد شریعت البته من نمی خواهم بگویم مقاصد شریعت چه نوع کارآیی دارد اما بالاخره یک سری نصوص ما مبین مقاصد است اعم از آیات و روایات.

این نصوص مبین مقاصد در اجتهاد چه سهمی دارد؟ البته لازم نیست به این برسیم که سهم دارد ممکن است در یک بحث فاخر اصولی به این نتیجه برسیم که سهمی ندارد یا اصلا اگر به فقه راه پیدا کند خطر است اما این موارد باید در یک مسأله علمی و عالمانه مطرح شوند.

نکته دیگر بحث روش شناسی فقاهت فقیهان ایستاده بر قله است که انسان به راحتی متوجه می شود اگر روش فقیهان را به دست نیاورد چه مقدار داوری ها و فهم مطالبش متفاوت است.

به عنوان مثال با این که شیخ انصاری و مرحوم خوئی هر دو اصولی هستند و هر دو را در یک ردیف به حساب می آوریم اما روش مرحوم خوئی در ورود و خروج از بحث با روشی که شیخ انصاری دارد چه مقدار متفاوت است که هم در فرآیند و هم در برآیند اثر می گذارد.

رابطه آیات و روایات

در بحث رابطه آیات و روایات نیز یعنی روایاتی که در ذیل آیات وارد شده است مانند روایات بیان شده در ذیل آیات غنا، مطرح می شود آیا فقط روایات مفسر آیات هستند یا این که در همان زمان آیه هم روایت را تفسیر می کند؟ البته باز هم تأکید می کنم نمی خواهم بگویم یک رابطه دو سویه وجود دارد بلکه یک بحث فاخری است که باید بررسی شود.

آیا ما نباید در بحث وظیفه مبینان شریعت یا هنجاری که معصوم رعایت می کند  بحث کنیم؟ اصول ما عمدتا وظیفه متکفل استنباط را بیان می کند یعنی اگر کفایه را مطالعه کنید در آن به صورت مفصل به بیان وظایف فقه می پردازد که آیا امر ظهور در وجوب دارد یا خیر یا نهی ظهور در حرمت دارد یا خیر و مباحث دیگر، اما آیا مبینان شریعت وظیفه ای داشته اند یا خیر؟.

مبینان شریعت که از خدا گرفته تا پیامبراکرم(ص) و ائمه معصوم(ع) چه مقدار مراعات می کرده اند؟ استادی در کلاس درس خارج خود بیان می کرد ما میان عمومات و مطلقاتی که ائمه(ع) به شاگردانشان القاء کرده اند و عمومات و اطلاقی را که امام در منا، مشعر، عرفات یا جای دیگر بیان کرده باشد تفاوت قائل هستیم یعنی مورد اول قابل تخصیص و تقیید است زیرا شاگرد امروز عام را می شنیده است و فردا خاص را اما عموم و اطلاقی را که امام در منا، مشعر، عرفات یا جای دیگر بیان کرده باشداست دیگر قابل تقیید نیست زیرا اکثر افراد مسافر هستند و فقط سؤال خود را می پرسند و به دیار خود باز می گردند.

به طور کلی مبین شریعت تعهدی دارد نسبت به این که بداند کجا صحبت می کند مخاطبش برای تعلیم آمده و زراره است یا مخاطبش برای سؤال و عمل آمده است که دیگر امام را نمی بیند بنابراین چه هنجارهایی را مبینان شریعت مراعات می کنند یعنی آیا خاص مطرح شده از سوی امام عسکری(ع) را می توان مقید عام نبوی قرار دهیم یا برعکس.

اینجا نیز  یک  دریچه به سوی چندین مسأله که در مقاله بیان شده است باز می شود بنابراین در برخی مصاحبه ها پیشنهاد داده ام که دفتر اول را اختصاص دهیم به وظیفه متکفلان استنباط یعنی فهمنده نص و دفتر دوم را اختصاص دهیم به مبینان شریعت و دفتر سوم برای مسائل متفرقه ای که وجود دارد.

ورود منبع واره های اهل سنت به اصول فقه

حتی اعتقاد دارم که منبع واره های اهل سنت هم باید در اصول فقه ما وارد شود و در این زمینه بحث شود و لو نتیجه بحث بطلان دانستن آنها باشد یعنی خیلی از بزرگان ما استحسان سنی را نمی دانند یعنی استحسانی که آنها می گویند آنچه که ما می گوییم نیست از این جهت تمام این ها را به عنوان توسعه گستره اصول فقه می دانم.

 نقدی را آقای قدسی در جلسه نخست داشتند مبنی بر این که برخی موارد بیان شده، در اصول مطرح شده است، بنده نمی گویم که آنچه را بیان کردم اصلا نیامده است بلکه سخن من این است که برای موارد بیان شده به قول دولتی ها ردیف بودجه تعیین کنیم و به صورت کامل بحث شود نه این که مناسبتی مطرح کنیم زیرا اگر چنین نکنیم در نظام استنباط به خلأهایی بر می خوریم.

برهمین اساس فکر کردم اگر بخواهیم ساختار جدید ارائه دهیم، در نقطه محور ابزارشناسی، کشف شریعت و تحصیل عذر است؛  اگر بگوییم اصول چه می کند؟ اصول می خواهد ابزارهایی که شریعت را  برای ما مکشوف می کند شناسایی کند یا ما را به تحصیل عذر رساند بر این اساس اصول فقه ما برخی اش فقه کشف و برخی فقه عذر است.

بنابراین اصول باید کشف و عذر را محور و در کانون توجه خودش قرار دهد و پس از آن در گروه اول مواردی که مربوط به شریعت، عذر و حکم است را محور قرار دهد زیرا شریعت را مرادف با حکم می دانیم یعنی شریعت به معنای دین نیست بلکه شریعت بالمعنی الاخص مراد است که حکم یا همان اعتبارات است و طبیعتا مواردی که مربوط به حکم است مانند مراحل حکم، گستره شریعت و تبعیت احکام از مفاسد و مصالح.

همین جا بیان نکته ای را لازم می دانم؛ چنانچه می دانید نظرات فراوانی در زمینه حکم وجود دارد از آنجه که فقیهی می گوید حکم یک مرحله دارد تا فقیهی می گوید که 6 یا 7 مرحله دارد ادامه پیدا می کند که باید این مواردباید به صورت علمی بررسی شوند و نمی گویم کسی نظر جدید دهد.

بحث گستره شریعت نیز همین جا است اگر آن را حداقلی بگیریم بحثی که امروز است تا حداکثری که 4 نظر در این مقاله آورده ام؛ کسانی که می گویند حداقل شریعت است و معاملات و مدیریت جامعه خارج است تا نظر مشهور فقها که می گویند ما باید به یک شریعت جامع و حتی جهانی و جاودان دست پیدا کنیم، در بحث گستره شریعت مطرح می شود.

بخش بعدی مدارک و اسناد کشف و مباحث پیرامون آن یعنی بحث تزاحم، اطمینان، شهرت، ظواهر، مفاهیم، مصالح، استحسان، بنای عقلا، عرف، عادت، اجماع، عقل، سنت، قرآن، استقرا، مقاصد شریعت، شئون مبینان شریعت و فلسفه زبان که بحث مدارک در فقه کشف است؛ همین ها گاهی با هم تعارض می کنند یعنی بحث تعادل و ترجیح پیش می آید یا حتی بحث تعادل بدوی که در این قسمت مطلق، مقید، عام، خاص، تعادل و تراجیح و جمع مقبول تبرعی اینجا مطرح می شود که در واقع در مباحثی که سند و مدرک داریم از آنها استفاده می کنیم.

در مرحله آخر نیز زمانی که شک داریم یعنی فقه عذر است که اصول عملیه مطرح می شود که برائت، قبح عقاب بلابیان و امثال آن مطرح می شود یعنی ما معتقد هستیم که یک چنین شکلی پیدا کند، که البته تمام این موارد جاهای خالی دارد یعنی این گونه نیست که ما استقرا کرده باشیم و باید مواردی اضافه شود به مقاله ای که در اختیار شما است.

 

 

پس از سخنان آیت الله علیدوست حجت الاسلام والمسلمین نیازی به عنوان نخستین ناقد به بیان نظرات خود پرداخت و گفت: یکی از هنرهای خدادادی نویسنده محترم این است که آنچه در نی تشان است را به خوبی با قلم به دل نوشته تبدیل می کنند که این ازنعمت های الهی است و ما به این نعمت غبطه می خوریم.

اعتقاد من این است که تمام این مطالبی را که جناب آقای علیدوست اشاره کرده اند در اصول ما وجود دارند به عنوان مثال صحیح است که مصلحت در اصول وجود ندارد اما آقای نائینی در رساله ای راجع به علت و حکمت که تفاوت میان آنها را مطرح می کند، بحث های دقیق علمی کرده است بنابراین اگر علت باشد، ظهور علت را می گیریم و حتی می گوییم ظهور علت اقوی است و اگر حکمت باشد، دائر مدار حکمت نیست که عملا روش فقهای معاصر نیز همین است.

یا صحیح است که وظیفه مبین به صورت مستقل در اصول قدیم نیامده است اما به شرح های مختلف در اصول قدیم یافت می شود؛ مسأله قبح تأخیر بیان از وقت حاجت که از قدیم بوده و به صاحب کفایه نیز رسیده و به مسأله دوران امر بین نص و تخصیص منتهی شده است، ثابت می کند به خاطر مصلحت تدریجی قوانین، تأخیر بیان از وقت حاجت به مصلحت تدریجی قبحی ندارد.

یا این که فرض کنید در مطلبی که اشاره شد مبنی براین که معصومین به حکم متکلم واحده هستند این بحثی است که آقای صدر به صورت خیلی شفاف و روشن در تعادل و تراجیح مطرح کرده و اثبات کرده است اگر معصومین را متکلمین متعدد بگیریم اصلا هیچ متکلمی حق ندارد بیان او به صورت تخصیص یا تقیید قرینه برای بیان یک متکلم دیگر باشد.

در بحث مبین نیز، یکی از موانع اجماع لطفی یا رد آن همین است یعنی وظیفه مبین در عصر غیبت بیان در حد متعارف است؛ همچنین بیان شده که باید بدانیم ظهور کلام امام فقط برای مخاطبان بود است یا خیر، یک مطلب جدیدی است،در حالی که این نظریه چندین مرتبه تکرار شده است همانند میرزای قمی است که حجیت ظهور را به من قصد ابهامه اختصاص می دهد و آقای نائینی نیز زیاد بحث کرده است که اصل در قضایا، قضایای حقیقیه است یا خارجیه که تصدیق می کند اصل بر قضایای خارجیه است مگر این که یک قضیه خاصی مبنی بر حقیقی بودن قضیه وجود داشته باشد.

یا مطلبی که ایشان به عنوان مطلب جدید مطرح کرده است از عرف یا کشف شریعت، خود این محور تحت عنوان عناصر مشترکه استنباط یا به معنای عام کلمه در کلمات بزرگان وجود دارد؛ در اول اصول نیز مرحوم صدر بحث می کند تا زمان آخوند محوریت به قدری محکم بوده است که این بزرگان از آن به عنوان «موضوع» یاد می کردند و پس از کفایه این را نقد کردند اما صدر می پذیرد و می گوید موضوع، اگر به معنای محور باشد قطعا اصول یک محور مشترک دارد که آن عبارت است از عناصر مشترکه استنباط، که هم در تعریف آمده و هم در غایت، اما محوری که ایشان بیان کرده است شامل همه اصول عملیه نمی شود.

نویسنده می گوید نسبت به آیات الاحکام بی مهری شده و به صورت کامل بحث نشده است  درحالی که در رسائل مرحوم شیخ یک تنبیه به این موضوع اختصاص داده است و به جوانب آن پرداخته و گفته است در معاملات تکیه گاه ما آیاتی همانند اوفوا بالعقود و امثال این آیات است که اگر این موراد را بگیریم دیگر چیزی در معاملات برای ما باقی نمی ماند.

 

 

در ادامه حجت الاسلام فاکر میبدی به عنوان دومین ناقد به بیان نظرات خود پرداخت و اظهار کرد: نقدهایی را که در جلسه نخست بیان کردم در میان سخنان آیت الله علیدوست جواب داده شد و قانع شدم و می پذیرم و آنچه که در طرح ایشان بیان شده است را تأیید می کنم اما یک سؤال باقی مانده است.

ساختار جدیدی که مطرح شده است، هر ساختاری سرآغاز و سرانجامی دارد یعنی از کجا شروع و به کجا ختم شود و این ساختار در طرح ها مختلف است و طبیعتا هر فردی که طرحی دارد باید آن را بیان کند که آیا در ساختار جدید آقای علیدوست این مسأله نباید به آن پرداخته می شد؟.

به عنوان مثال ساختار جدید مانند اصول مظفر است یا کفایه یا منابع اصولی دیگر؟ یا این که ساختار شما در چینش مباحث از سرآغاز تا سرانجامش طرح جدیدی است؟  با توجه به این که محوریت، کشف شریعت و تحصیل عرف است باید از جای خاصی شروع و درجای خاصی تمام شود تا به این مقصد رسد و در پایان نیز از طرح ایشان تشکر می کنم.

پس از سخنان حجت الاسلام فاکر، احمد حاجی ده آبادی به عنوان اخرین ناقد به بیان نظرات خود پرداخت و گفت: سؤالی که از آیت الله علیدوست دارم این است که به چه دلیل در مقاله پیوست طرح شما، سخنی از شهید صدر دیده نمی شود در حالی که ایشان در این زمینه ها بحث هایی را مطرح کرده است.

نکته اساسی که برای من در اینجا مطرح شده این است که گمان می کنم آنچه که اینجا مرقوم شده بیشتر ضرورت است تا این که طرح جدیدی بیان شود به عنوان مثال در دفتر اول و در حلقاتی که مطرح شده است، قسمت اول آن که مباحث مربوط به حکم است، مباحثی است که شاید بسیاری از مواردش در اصول فقه ما بحث نشده است ولی سه بحث دیگر آن وجود دارد و انتظار بود که در این دفتر اول هم اگر نظم خاصی مد نظرتان هست آنها را نیز بیان کنید و آیا در طرح که مد نظر است ممکن است ترتیب و تنسیخ مطالب فرق کند یا خیر؟ که در اینجا چیزی دیده نشد.

در دفتر دوم که بحث وظایف مبینان شریعت است آیا در این دفتر دوم هر مطلبی آورده می شود یا دارای نظم است یعنی انتظار این است که دفتر دوم نیز مانند دفتر اول که از بدایه شروع می شود و به نهایه ای می رسد دارای نظم نیز باشد.

شما بیان کرده اید مباحثی که در رابطه با کشف شریعت یا تحصیل عذر است باید مورد گفت وگو قرار گیرد و از سوی دیگر مطرح کرده اید که بحث های ما مستقیما مربوط به کشف شریعت یا تحصیل عذر است بنابراین بحث های ادبیات عرب و موارد دیگر که بحث های مقدمی دارد از محل بحث خارج می شود زیرا به صورت مستقیم به کشف شریعت کاری ندارد.

سؤال دیگر این است، معنای عامی که برای اصول فقه مطرح می کنید می تواند مستوعد همه علومی باشد که یک فقیه در فرآیند اجتهاد نیاز دارد بنابراین برای فلسفه فقه یا مباحث دیگر چیزی باقی نمی ماند یعنی در واقع ما معنای عامی برای اصول فقه داریم که همه این ها را در بردارد یا با وجود طرحی که مطرح می کنید بازهم ممکن است برای خود فلسفه فقه یا فلسفه اصول مباحثی باقی بماند.

به تعبیر دیگر سؤال این است که براساس بحث های مطرح شده بخش های عمده ای از مباحث علوم حدیث و رجال در این قسمت قرار می گیرد که اشکال می شود چگونه می خواهید آن را سروسامان دهید به عنوان مثال قاضی هنگامی که می خواهد حکمی صادر کند اگر پرونده کیفری باشد باید از حقوق جزای عمومی و اختصاصی، آیین دادرسی کیفری و جرم شناسی آگاهی داشته باشد تا از مجموع این ها بتواند حکم مناسب را صادر کند.

طبیعتا در بحث فرآیند اجتهاد که فقیه می خواهد به حکم دست پیدا کند نیاز است نسبت به تمامی  موارد گفته شده آگاهی داشته باشد و از سوی دیگر معنایی که شما در مقاله مطرح کرده اید یک معنای عامی برای اصول فقه است که همه این موارد در ذیل آن آورده می شود آن موقع مشکلی که پیدا می شود این است که اگر قرار است این همه گسترده مطرح کنیم من طلبه چه زمانی می خواهم به ذی المقدمه دست پیدا کنم زمانی که می خواهم این مباحث را بیاموزم.

شاید به تعبیر دیگر دو گونه می توان بحث کرد شیوه نخست این که اصول را به این دایره گسترده در نظر گیریم که در این صورت اشکال درآمیختگی علوم و دانش ها وجود دارد و این که ممکن است زمان بر باشد که شخص در صورت رسیدن به ذی المقدمه باید زمان زیادی صرف کند.

شیوه دیگر این است که علوم را به معنای حقیقی خودش داشته باشیم و علوم مورد نیاز را به صورت جداگانه مطرح کنیم که این شیوه مناسب تر از بحث گستردگی است.

 

 

پس از سخنان ناقدان آیت الله علیدوست به نقدهای آنان پاسخ داد و بیان کرد: مطالبی را که حجت الاسلام نیازی مطرح کردند و شاید نزدیک به ده مورد مثال زدند دقیقا همان نقدهایی است که در بحث گذشته نیز داشتند که نشان می دهد ایشان خیلی منظم فکر می کنند.

همان گونه مباحث ایشان از یک نکته سرچشمه می گیرد پاسخی که من هم به ایشان می دهم از یک نکته سرچشمه می گیرد و آن این است که به عنوان مثال این که جناب آقای نائینی از علت و حکمت صحبتی کرده است، آن را برای بحث مصلحت کافی می دانند.

 اما بنده که حدود 900 صفحه راجع به مصلحت قلم زده ام نمی توانم بپذیرم؛ صدها بحثی که در فقه المصلحت آمده است یا رگه هایش است یا بعضا رگه های آن هم نیست به عنوان مثال نهاد تشخیص مصلحت، ابزار تشخیص مصلحت یا سنجه های تشخیص مصلحت در کجای اصول فقه ما بیان شده است؟.

 یا بحث تأخیر بیان از وقت حاجت را ایشان برای بحث کلان یعنی وظیفه مبینان شریعت بیان کرده اند در حالی که تأخیر بیان از وقت حاجت یک مورد اندک از وظایف مبینان است که نسبت میان آنها یک به صد است و این مورد از همان مباحثی است که به دلیل این که اندک به آنها پرداخته شده است همانند کالعدم است.

به عنوان مثال بحث شؤون معصوم که در کتاب فقه المصلحت تا 12 مورد را بیان کرده ام در کجای اصول بحث شده است و فقط می گویند برای امام سه شأن گفته شده است که در تمامی موارد این گونه است.

 در زمینه بحث استحسان نیز باید گفت آقای مظفر در این بحث مبتدی است و ما خیلی از بزرگان اهل سنت  را داریم که می گویند استحسان اخذ به اقوی دلیلین است که اگر کسی این را بگوید ما آن را رد می کنیم؟ یعنی اگر دو دلیل داشته باشیم اما یکی اقوی از دیگری است.

بحث روش شناسی نیز که بنده می گویم این است که روش ها را کشف و لوازم آن را درک کنیم، به چه دلیل آقای خوئی به این نظر می رسد که شهرت نه کاسر است نه جابر و موارد دیگر، اما فرد دیگری به حد حجت می رسد بنابراین بحث شهرت و شؤون شهرت مطرح شود و به صورت کامل بحث و ردیف پیدا کند و نتیجه بستگی به بحث علمی دارد .

به طور کلی فرمایش ایشان از یک نقطه بر می خیزد که رگه هایی در کلمات بزرگان هست و بنده نیز می گویم این ها یا کالعدم است یا این که به اندازه کافی بحث نشده است به عنوان مثال در زمینه سنت بسیار بحث کرده ایم اما مسائلی همانند این که چه فرآیندی طی شده است تا سنت به دست ما رسد بحث شده است؟.

در زمینه محوری که اشاره شد نمی خواهم بگویم که در این محور، الزاما قرار دادن طرح جدیدی است بلکه می خواهم بگویم باید درطرح مباحث به این محورپایبند بود درعین حال به هر صورت نمی خواهم بگویم فرمایش ایشان همه وارد نیست.

ما اینجا پایان نامه نقد نمی کنیم بلکه نقد نظریه است که ایا زمین می خورد یا خیر و لو ممکن است در حواشی آن حتی ده ها مطالبه باشد که قابل مناقشه است و جایی مثال اشتباه زده باشم بلکه اصل نظریه را ملاحظه بفرمایید.

از حجت الاسلام فاکر نیز تشکر می کنم ایشان عملا مورد خاصی را مطرح نکردند و بیشتر نقد ایشان تحلیل و برررسی بود نه انتقاد و این که بیان کردند آیا از جای خاصی باید شروع و به جایی تمام شود و به همین وسیله فرمایش آقای حاجی را نیز جواب می دهم.

بنده بیشتر تمام تلاشم این بوده است که کمبود را بیان کنم و این که به غرض ثانویه ساختار را اشاره کنم بنابراین بیان کردم ساختار را اصرار ندارم و هدف من این بوده است که باید کارهای بیان شده انجام شود و ترجیحا با این ساختار؛ این که گفته شد از جای خاصی باید شروع شود مسلم است کسی می خواهد این طرح را اجرا کند باید از جایی شروع کند و به جایی تمام کند.

در زمینه فرمایش آقای حاجی نیز که بیان کردند به چه دلیل از شهید صدر مطلبی را بیان نکرده اید باید بگویم، نظرهای شهید صدر مد نظر بوده است اما در گفته های ایشان به موردی دست پیدا نکردم که بتوانم به عنوان طرح جدید مطرح کنم.

این که گفته شد از ضرورت گفته شده است تا طرح نو، جواب این است که ضرورت را گفتیم و چند مثال نیز زده شده است و الزاما تنظیم مورد نظر نبوده است بنابراین ممکن است گفته شود در ردیف اول از کدام بحث شروع می شود که این بستگی دارد و حتی سلیقه ها متفاوت است اما قاعدتا در ردیف اول از مفهوم شناسی حکم آغاز می کنیم.

اشکال اساسی که در فرمایش ایشان بود مبنی بر این که همه دانش ها در اصول فقه جمع می شوند، باید گفت براساس گفته من ادبیات، صرف، نحو، لغت یا تاریخ جمع نمی شود اما برخی مثل رجال اگر جمع شود مقصود عرض من نیست یعنی اگر کسی بگوید اصول فقه این را می خواهد یا نمی خواهد قرار نیست رجال تغییر کند.

این که گفته شد طولانی می شود، اگر رجال را در اصول فقه بخواند یا در بیرون از اصول فقه چه تفاوتی دارد همچنین بحث فلسفه فقه، برخی می گویند جزء اصول فقه است و برخی می گویند اصول فقه جزء فلسفه فقه است و برخی نیز می گویند دو دانش مستقل هستند یعنی می خواهم بگویم چیز مسلمی نیست.

بنده معتقد هستم بسیاری از چیزهایی که به نام فلسفه فقه امروزه مطرح است داخل در اصول فقه است اما یک نکته را باید توجه کرد که نوع نگاه به بحث مهم است به عنوان مثال اگر ما شؤون مبینان شریعت را به عنوان یک شأن معصوم به ماهومعصوم بدانیم یعنی جنس آن به چه مربوط می شود گفته می شود کلامی است اما اگر از این جهت که ما این ها را رصد می کنیم که از 12شأن  از چه مواردی می توان حکم استنباط کرد که مثال های فراوانی در این زمینه زده شده است.

از این جهت عرض بنده این است که نگاهم متفاوت است بنابراین اگر ضرورت دارد توسعه پیدا کند زود به ذی المقدمه می رسیم بالاخره مطالب باید در جایی خوانده شوند منتهی در این جا ردیف پیدا می کند.

 

 

 در پایان نیز به داوران فرصتی داده شد تا نظر خود را بیان کنند. آیت الله محمد جواد فاضل لنکرانی به عنوان یکی از داوران حاضر در نشست اظهار کرد: تداخل امور، مذموم است ما اگر مقاصد را داخل در اصول فقه کنیم، یک موضوع جداگانه را داخل در موضوعی دیگر کرده ‌ایم همین‌ طور که هرمنوتیک یک موضوع جدا است و اگر داخل در اصول فقه شود، مشکل پیش می ‌آید.

ظاهر کلام شما این است که رجال و ادبیات هم داخل در اصول فقه می ‌شوند، وظیفه مبیّنان و همچنین فقه الحدیث، بحث ‌های مفصلی در خود فقه است؛ این‌ها را چطور و با چه ملاکی وارد اصول فقه کنیم؟ در فقه الحدیث، بحث از این است که امام(ع) به‌عنوان شارع سخن می‌ گوید یا به عنوان ارشاد به حکم اخلاقی؟ این‌ها وظیفه فقیه نیست.

 شما به‌ عنوان فقیه می ‌توانید بگویید حدیث کفالت، ارشادی است؛ اما به ‌عنوان علم الحدیث نمی ‌توانید بگویید.

اشکال آقای حاجی ده‌آبادی هم پاسخ داده نشد؛ چرا که شما جایی برای فلسفه علم اصول نمی‌ گذارید؛ چون همه موارد را داخل در اصول فقه می ‌کنید؛ مطلبی هم که آقای نیازی فرمودند وارد است؛ شیخ انصاری در مسأله حرمت تعبد به ظن، مفصل بحث کرده و نظرات ایشان در مقابل تمام اصول عامه است.

این‌که شاطبی و مالک، استحسان را چه چیزی معنا کرده ‌اند، مهم نیست اگر مبتنی بر ظن است، کنار گذاشته می ‌شود و اگر مبتنی بر قطع است، اخذ می ‌شود بنابراین مرحوم شیخ، قلم بر تمام اصول عامه می ‌کشد که همان لازمه حرمت تعبد به ظن است؛ در حالی که اصول عامه این‌ چنین حکمی ندارد.

 

 

 آیت الله محسن فقیهی نیز به عنوان دیگر داور این نشست علمی به بیان نقدهای خود پرداخت و اظهار کرد: آیا موضوعاتی که گفته شده و ممکن است مورد پذیرش ما هم نباشد، نباید مورد بحث قرار گیرد؟ در اصول فقه امروز هم موارد بسیاری هست که برای ما قابل قبول نیست؛ اما درباره آن بحث می‌ کنیم.

برخی مرجحات باب تعارض را قبول ندارند و معتقدند اقوی الدلیلین نداریم و به مرجحات توجه نمی ‌کنیم؛ اما برخی دیگر هم مرجحات را معتبر دانسته ‌اند. سؤال این است که آیا باید بحث کرد یا نه؟

بنابراین فرمایش حاج آقای علیدوست این است که برخی مباحث باید بحث شود؛ حتی اگر مورد پذیرش قرار نگیرد؛ به نظر من، فرمایش ایشان درشت ‌کردن نقاط ابهام مسائل اصولی و بحث کردن از آن است تا با بحث کردن، جوانب و جزئیات و فروع آن روشن شود و نقطه ‌نظرات بیان گردد.

 

 

حجت‌الاسلام محمد قائینی نیز از دیگر داوران حاضر در نشست علمی اصول فقه، توسعه گستره ساختار جدید به بیان نظرات خود پرداخت و تصریح کرد: مگر تردیدی هست که علم اصول فقه، از ابتدا حاوی همه مسائل مورد نیاز نبوده و بعد به تدریج به آن ضمیمه شده است؟ از روزی که علم اصول تولید شد، حاوی صفر تا صد نبود. اصول فقه در دوران‌های مختلف تکامل پیدا کرده و مباحثی به آن اضافه شده است.

به عنوان مثال بحث ترتب در کجای کلمات کتاب العُدّة فی علم الأصول شیخ طوسی آمده است؟ آیا طرح شما این است که حتماً باید مواردی ضمیمه شود؟ در این که تردیدی نیست، شما که به دنبال ایجاد ساختار جدیدی نیستید؛ حرف شما تنظیم مجدد است و معتقدید باید تنظیم مجددی برای اصول فقه صورت گیرد که البته این سخن هم به جا است.

اگر مقصود شما خارج از این دو است، امر سوم چیست؟ افزودن بحث‌ ها و تنظیم مجدد، هر دو مورد کاملاً پذیرفته و محمود و به‌ جا است اگر مقصودتان همین است، فرمایش آقای نیازی این است که هر دو صحیح است و از پیش هم بوده است یا امر سومی هست که من متوجه نشده‌ام.

 

 

حکمت‌ نیا نیز از میان داوران آخرین نفری بود که به بیان نظرات خود می پرداخت و بیان کرد: سه نگاه به اصول فقه وجود دارد که به نظر من در این‌ جا خلط شده است؛ اصول فقه به منزله نظریه، دستگاهی فلسفی است که در آن پیش فرض‌ ها و اصول موضوعه را بیان می ‌کنید و بنابراین وظیفه مبیّن شریعت هم باید در این بحث باشد اما گاهی اصول فقه را به منزله یک دانش و رشته مطرح می‌ کنید که در این صورت، دست ‌تان خیلی باز است و می‌ توانید نظریه ‌های رقیب را هم بیاورید.

برداشت من این بود که نظریه اصول فقه خود را یک ‌باره به عنوان یک رشته دیده‌اید؛ در حالی که اصول فقه را اگر به منزله نظریه بنگرید، ‌باید اقتضائات آن را رعایت کنید اگر هم اصول فقه را یک رشته می ‌دانید، باید مرزهای رشته را رعایت کنید.

نگاه سومی هم هست که من آن را در ادبیات خارجی دیده‌ ام که تاریخ تحولات است، در دانشگاه‌ های آمریکا،‌ سیر تطور علوم را باید در همه رشته ‌ها بخوانند از جمله این‌ که چه اسبابی باعث احساس نیاز به استحسان شد؟ یا ترتب در چه فضای زمانی و مکانی به وجود آمد؟ چطور شد که ذهن‌ ها درگیر احساس نیاز به این ‌چنین بحثی شد؟

نقطه ابهامی که برای من به وجود آمده، این است که در بخشی از فرمایش شما، اصول فقه به مثابه یک نظریه است، و در بخشی دیگر، به مثابه یک دانش، باید روشن کنیم که آیا می‌ خواهیم نظریه‌ پردازی کنیم، یا می‌ خواهیم کتابی برای حوزه بنویسیم که اصول فقه، سیر تطور و بحث‌ ها را در آن بیاوریم؛ اگر هدف این است، حتی می‌ توانید مطالب را بر اساس استقراء، نیاز مخاطب و سطح فهم افراد جمع‌ آوری کنید.

 در پایان نیز بار دیگر به آیت الله علیدوست فرصتی داده شد تا به نقدهای داوران پاسخ دهد که وی با اشاره به سخنان آیت الله فاضل لنکرانی گفت: شاید آن‌ چه را شما تداخل علوم فرض می ‌کنید، کسی آن را توسعه علم بداند. آن تداخل علومی مذموم است که خلط کند و از ابزار مناسب دانش استفاده نکند و مثلاً از نگاه فیلسوفانه در فقه استفاده کند.

بنده برای نوشتن مقاله مقاصد شریعت، ۲۰ هزار صفحه از منابع و کتاب های شیعیان و غیرشیعیان را مطالعه کرده ‌ام و هیچ‌ کدام مقاصد را علم تلقی نکرده‌ اند.

دو نوع آیات و روایات داریم؛ نصوص مبیّن مقاصد و نصوص مبیّن شریعت، حال سؤال این است که آیا نصوص مبیّن مقاصد، سهمی در شریعت دارد یا نه؟ این به نظر من یک بحث اصولی است، حالا ممکن است کسی علم مقاصد را فارغ از این جهات، بسط دهد.

 علم هرمنوتیک هم در بعضی موارد شانه به شانه اصول می ‌زند؛ حال آن بخش که پیوند وثیق با اصول فقه دارد، باید در اصول بحث شود؛ اما هرمنوتیک ده‌ ها و صدها مسأله دارد که ربطی به اصول فقه ندارد و قرار نیست در اصول از آن بحث شود بنابراین مسأله‌ ای از هرمنوتیک که به فهم متن ربط دارد، باید در اصول فقه بحث شود.

در زمینه آنچه که آقای حکمت نیا مطرح کردند باید گفت که مقصود از اصول فقه در این‌ جا، دانشی برای تدریس در حوزه علمیه است، نه نظریه و اعتقاد دارم تاریخ تحولات هم باید جزء فلسفه علم اصول باشد و این مسائل در درس خارج اصول فقه بزرگان مطرح شود، تا شاگردان بعد ها در حفره‌ هایی نیفتند که نتوانند از آن خارج شوند./1324/ز۵۰۲/ج

ارسال نظرات