۰۳ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۴:۴۴
کد خبر: ۵۷۲۲۴۸

یادداشتک | بازی‌های کودکانه زیر سایه امام رضا

لحظه‌ای که وارد شبستان آقا می‌شدیم. بابا زیارت می‌خواند و من روی سرامیک‌ها می‌دویدم و یهو ترمز می‌کردم و سُر می‌خوردم.
امام رضا علیه‌السلام

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، شیرین بود. شیرین. خاطرات حرم آقا را می گویم. حتی اول بچگی‌هایمان هم که چیزی حالیمان نبود. یعنی اگر تا شش سالگیمان شش تا خاطره تهِ ذهنمان مانده باشد، سه تایش مالِ حرم آقاست. دیگر تا نُه دَه سالگی که خاطرات حرم آقا قابل شمردن نیست. نه اینکه زیاد می‌رفتیم؛ نه. تَهِ تَهَش سالی یک سفرِ پنج شش روزه بود. ولی از کل روزهای کودکی همین‌ها برایمان مانده.

لحظه‌ای که واردِ اتاقِ تفتیش می‌شدیم و من برّوبر به آن کسی که بابا را می‌گشت نگاه می‌کردم که دارد چه کار می کند؟ می خواهد بابا را بزند؟ به سمت من که می آمد جیغ می‌زدم؛ تا مجبور می‌شد که دست به شکلات بشود. آخرش دستی به پشت سرم و بالای کمرم می‌کشید که مثلا من را هم گشته و می‌رفتیم داخل.

لحظه‌ای که وارد صحنه آقا می‌شدیم و بابا مامانم دست به سینه سلام می‌دادند و منم محو می‌شدم به منظره گنبد که پشتش کبوترها در حال پرواز بودند. آنها گریه می کردند و من می‌خندیدم و کیف می‌کردم.

لحظه‌ای که وارد شبستان آقا می‌شدیم. بابا زیارت می‌خواند و من روی سرامیک‌ها می‌دویدم و یهو ترمز می‌کردم و سُر می‌خوردم. یک دفعه که با پسر عمه ام توی حرم بودیم من دوزانو می‌نشستم و او هم دستانم را می‌گرفت و می‌کشید و سُرَم می‌داد.

برای ویلچری‌ها به جای پله، یک راهِ شیب‌دارِ پیچ‌داری درست کرده بودند که مستقیم می‌خورد به بالاسر. آنجا اوج تفریحات بچگی ما بود. شاید چند ساعت آنجا مشغول بودیم. از بالا تا پایین سر می‌خوردیم و بعد عین مار توی آن به بالا می‌خزیدیم و می‌لولیدیم و از نرده های کنارش بالا می‌رفتیم.

نمی‌دانم همه جا ممکن بود از این چیزها داشته باشد؛ ولی چرا آنجا آنقدر حال می‌داد؟ چرا آنقدر آنجا شاد بودیم؟ چرا آنقدر آنجا خاطره ساز شد؟ شاید به خاطر حضور آقا بود، یا شاید هم به خاطر حال خوب مردم که به ما هم منتقل می‌شد یا...

اسباب‌بازی‌فروشی‌های دمِ حرمِ آقا، یکی از خاطرات خوش ماست. بیشتر از همه هم یک چیز می‌خواستیم. همیشه فرفره‌های می‌خریدیم و کارمان فرفره بازی بود روی سرامیک‌های حرم. خودمان که اول بلد نبودیم بزرگ‌ترهایمان برایمان می‌چرخاندند؛ ولی کم‌کم یاد گرفتیم. بین خودمان باشد ولی  هنوز هم که می‌رویم مشهد حتما از این فرفره‌ها می‌خرم البته برای بچه‌ام. بگذریم که همه‌اش دست خودم است. من می‌چرخانم او هم دست می‌زند. شاید تنها اسباب‌بازی مشترک همه نسل‌ها همین فرفره‌ها باشد؛ البته برای ما مشهد بروها.

بهش هم که فکر می‌کنیم چیز خاصی ندارد فقط می‌چرخد و ما هم شیفته این چرخش می‌شویم. شاید دلیل حالی هم که توی حرم آقا دارد همین چرخش باشه. آنجا که می‌رویم دلمان می‌چرخد، روحمان می‌چرخد، ذهنمان می‌چرخد توی خاطراتمان که چه معصیت‌هایی کردیم که اینجا عذرخواهی کنیم و چه خوبی‌هایی کردیم که دلخوش بهشان باشیم. اصلا شاید اگر حرم آقا نمی‌رفتیم روحمان می‌گندید./۹۱۸۲۰۰/س

محمد حسین علیان

ارسال نظرات