۳۰ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۹:۲۲
کد خبر: ۵۶۸۸۹۸

یادداشت | حواشی منبر در شهر(۴)

بعضی از طلبه ها شرح عربی می خواندند که خیلی هم کلاس داشت، اما به طور کلی شرح فارسی چیزی شبیه ویدیو دهه ۶۰ بود که یواشکی اش اشکالی نداشت.
منبر

به گزارش سرویس فرهنگی اجتماعی خبرگزاری رسا، در شهر  مثل بقیه امور زندگی‌مان، همراه با حواشی هم بود؛ حواشی ایی که جذابیت های خاص خودش را داشت؛ هر چند از قدیم به ما طلبه ها گفته اند که "علیکم بالمتون لا بالحواشی".

به طلبه هایی که شرح فارسی دستشان دیده می شد، به چشم"سوادش نم دارد" نگاه می کردند، به خصوص اگر بیشترش ترجمه بود، مگر شرح هایی مثل "النضید" که جنبه علمی اش می چربید. بعضی از طلبه ها شرح عربی می خواندند که خیلی هم کلاس داشت، اما به طور کلی شرح فارسی چیزی شبیه  ویدیو دهه 60 بود که یواشکی اش اشکالی نداشت.

حواشی اولین منبر در شهر

روضه را از روی جزوه ای که به صورت مکتوب تنظیم شده بود، می خواندم.

این جزوه معمولا همراهم بود. روزی پیرمردی که ظاهرا در ذهنش سوال بود که محتوای این جزوه چیست، از من خواست که به جزوه ام نگاهی بیندازد. من هم با احترام تقدیم کردم. بعد از مقداری تورق جزوه را مقابل من روی زمین گذاشت. نمی ‌دانم چقدر گذشت که با زبان محلی پرسید: " کربلا ملائکه هم به امام حسین کمک کردن؟ " گفتم : از امام خواستن کمک کنن، ولی حضرت قبول نکردن." گفت : "تعداد شون چقدر بود؟ " گفتم : چهارهزار تا.

بعد به شوخی و با زبان محلی گفتم: "حاجی امتحان گرفتی از من؟ " لبخندی زد و سکوت کرد.

سوالاتش با توجه به مطالب مندرج در جزوه، از جمله حدیثی از امام صادق(ع) بود. از همین جا می توان  نتیجه گرفت کتابی که همراه خود داریم را لااقل باید یک بار خوانده باشیم.

شب‌ها منبر نمی رفتم و فقط در مسجد حضور داشتم. یکی از شب‌ها تصمیم گرفتم به مسجدی که یکی از رفقا منبر می رفت، بروم که حق رفاقت را ادا کرده باشم.

هنگاهی که دوستمان بالای منبر رفت، پیرمردی از آشنایان  کنارم نشست و شروع به صحبت کرد که من در جوانی مقدمات خواندم و از این حرف‌ها... محترمانه گفتم :"حاج اقا! ان شاء الله بعد از منبر صحبت می کنیم. پیرمرد اما اعتنایی نکرد و پرسید: «مُغـَنّی خوندی؟»

با تعجب گفتم: «مُغَنّی؟ مُغَنّی نداریم در مقدمات؛ اون کتاب، مُغنی هست.»

پیرمرد وانمود کرد که برای آزمایش من، تعمدا نام کتاب را اشتباه گفته است، بعد پرسید: "هدایت خوندی؟" (یک لحظه تصور کردم که طلبه های آن زمان به طور مرسوم و متعارف هدایت می خوانده اند...از تصورش هم خنده ام گرفت.) گفتم: حاجی اون هدایه اس. گفت: احسنت، احسنت! در آن لحظه من هیچ، من نگاه! با خودم  گفتم اگر به همین روند ادامه داد، سوالی ادبیاتی بپرسم تا آچمز شود، مثلا لیوان چه صیغه‌ای است؟ که البته بعد منصرف شدم./۸۴۱/پ۲۰۰/س

ادامه دارد...

محمدجواد نیکزاد، مبلغ و پژوهشگر حوزوی

 

ارسال نظرات