۲۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۰۹:۰۷
کد خبر: ۵۶۱۱۴۸

عید مبعث؛ موسم بریدن از تعلقات دنیوی

من آمده ام تا دل کندن از تعلقات و دلبستگی ها و دل بریدن از زخارف فریبای دنیا را با شما به سخن بنشینم؛ آمده ام تا بگویم رجعت کن به سوی پروردگارت تا در پناه امن محبت و لطف او و در جنت بی منتهای مهر و عاطفه و کرامتش آرام گیری.
پوستر/ عید سعید مبعث مبارک باد

به گزارش سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، مکه شهر عادات و تعلقات مردمانی بود که سر در گریبان دنیا فروکرده و امیدشان مبدل به یأسی ابدی شده بود و در پناه خانه های تجمل زده دنیاگرایی، مألوف و مأنوس دنیا بودند.

روزها بود بارانی نمی بارید؛ مردمان همه در کویر زندگانی دنیوی سرگردان شده بودند؛ همگان گم شدگان ناکجا آبادهای مادی گرایی و تجمل پرستی بودند و سر در گریبان حسرت و اندوه فرو برده و غرق در لذات دنیایی، روز و شب ها را به یکدیگر می رساندند.

سالیان درازی بود که بهاران بندگی؛ جای خود را به خزان دنیا پرستی داده بود و روزگار مردمانی که همچون مردگان متحرکی دمادم به ستیزه با فطرت الهی می رفتند، آن به آن در گذران بود و همگان منتظر دل، وعده آمدن بهاری دور و دراز را می دادند؛ بهاری که در پس آن خرمی و نشاط بندگی، در عمق جان ها تجلی کرده و حقیقت انسانیت از دریچه فطرت الهی به نظاره آید.

زمین داغ بود و آسمان سوزان تر؛ دل تفتیده زمین از داغ ظلمت و تباهی، حرارتی جهنمی یافته بود و باد نیز نشان طراوت و شادابی را فراموش کرده و داغ دل خورشید را بر صورت زمان می کوبید.

دیگر رودی نبود تا با خروش خود، مردمان را به خروش وا دارد و پرنده ای در آسمان پر نمی زد تا نغمه سرای روزگاران خرمی باشد و شوره زار نامردمی ها، مجال روییدن گل را نمی داد و پژمردگی و فسردگی سرنوشت محتوم مهر و عاطفه در کویر محبت بود.

کودکان، درماندگی بزرگان را به نظاره نشسته و خود نیز اسیر حسی مبهم بودند که آنان را به سرانجامی محتوم؛ سرنوشتی آکنده از حس دنیاپرستی و غافل از خویشتن خویش وعده می داد و شب ها و روزها، همچون دو اسب تیزگام، روزهای حسرت زده آن ها را به دنبال خود به سوی مرگ و نیستی می کشاند.

سایه شوم دنیاپرستی و کویری ماندن؛ بر سر مردمان شهر تعلقات سایه افکنده بود و همگان را به کام مرگ و غرق شدن در تعلقات و عادات می کشاند.

مردمان در کوچه پس کوچه های این برهوت کویر پرستی گام می زدند که ناگاه مردی آسمانی که هیچ گاه دل از آسمان دور نداشته بود، فریاد برآورد تا بار دیگر دریایی شدن و دور شدن از کویریات دنیا پرستی را به آنان بشارت دهد و جانی تازه بر کالبد بی روح مردمان بدمد.

بانگ برآورد" ای مردمان! همگان مرا می شناسید؛ صداقت و امانتداری من، پاکدامنی و عزت نفسم دهان به دهان نقل محافلتان است و باد گوش تا گوش، این شرح را تا بی نهایت روایت می کند؛ این منم که باشما سخن می گویم؛ "محمد امین"

من از جانب خداوند بزرگی که آفریننده زمین و آسمانهاست به رسالتی مبعوث شده ام تا هدایت کویر زدگان عادات و تعلقات دنیوی را عهده دار گردم و بهاران خرمی و شادابی را به جان های خسته و درمانده مردمان بنشانم.

 ای مردمان! بدانید تا وجودتان بهاری نشود؛ خزان بر جان و زندگانیتان فرمانروایی خواهد کرد و تنها روزی این فرمانروا را به زیر خواهید کشید که روح بهار در وجودتان طنین انداز شود؛ روح و فطرت پاک انسانی که همچون بهاری سرسبز، خزان را به ستیزه خواهد خواند و بهار زندگانی را برایتان به ودیعت خواهد آورد.

ای مردمان! بدانید که روزگاران سرد و فسرده، شما را در بر گرفته و خویشتن خویش را به باد فراموشی سپرده اید و غرق در نا امیدی و روزمرگی، روز و شب را به سر می آورید.

بدانید اگر از دین خدا تکیه گاهی رفیع و مستحکم برای زندگانی خود بسازید؛ سپیده دم و بهاران خرم را برای شما به ودیعت خواهد آورد و بهار زندگانی انسانی بر شما روی خواهد نمود.

ای مردمان! روح بهاری بودن را در جان خود بدمید؛ چراکه در پی هر شامی، سپیده دمی است و هر زمستانی را بهاری در پی است که می آید؛ آرام و بی صدا و آهسته؛ می آید تا در مخاصمه با خزان زندگانی، روشنی جان ها را برای شما به ارمغان آورد.

ای مردمان! بدانید آن که دل بر عشق الهی نمی بندد و به کردگار و گرداننده خورشید و ماه دل نمی سپارد، هیچ از عاشقی نمی فهمد و آن که از خود بیرون می شود، در خود گرفتار می ماند و از زندان تن راهی به سوی روشنایی نور هدایت نمی یابد.

من امروز به کاری مبعوث شده ام که آگاهی انسان ها، بیدار شدن ضمیر خفته انسانی، بهاری شدن جان های به خزان نشسته، بازگشت دوباره به مسیر بندگی، خروج از ظلمت و تاریکی و تباهی به سوی نور و روشنایی و هدایت را برایتان به ارمغان می آورد.

ای مردمان! بدانید که در این روزگاری که زمین فسرده در گوشه ای می پوسد و برگ درختان وبال خزان گردیده اند، سکون و غرق شدنتان در منجلاب تجمل پرستی؛ مرگ انسانیت را رقم زده و دریای وجوتان را به کویری خشک مبدل ساخته و شما را اسیر کویر دنیاپرستی و جهالت کرده است.

ای مردمان! بدانید همه آنچه در گستره زمین است، برای انسان به ودیعت نهاده شده است تا راه مقصود را دریابد؛ تا گام در طریق عشق نهد و مسیر بندگی را با شوقی وصف ناشدنی بپیماید.

این امانت نزد انسان به عاریت نهاده شده است تا همنوا با باد، بیابان جهل و خرافه را درنوردد؛ همراه با باران بر کویر نا مردمی ها باریدن بگیرد و مهر و عاطفه و انسانیت را به ارمغان آورد و همگام با خورشید بر زمستان سرد و فسرده ظلم و بی عدالتی و کفر و استبداد تابیده و بهار خرم عدالت و انسانیت را به ارمغان آورد.

من آمده ام تا دل کندن از تعلقات و دلبستگی ها و دل بریدن از زخارف فریبای دنیا را با شما به سخن بنشینم؛ آمده ام تا بگویم رجعت کن به سوی پروردگارت تا در پناه امن محبت و لطف او و در جنت بی منتهای مهر و عاطفه و کرامتش آرام گیری.

پس ای مردمان! دل به دریا زنید و از دلبستگی ها و تعلقات مادی و دنیوی خود را رها سازید تا حقیقت وجودتان بار دیگر به دریای حقیقت متصل گردد و دگر بار دریایی شدن را به نظاره بنشینید و انسانیت را معنا کنید.

ای مردمان!............

وحید کوچک زاده

/۸۷۲/ی۷۰۳/ج

ارسال نظرات