۱۳ اسفند ۱۳۹۶ - ۱۶:۴۱
کد خبر: ۵۵۵۷۶۵
مشروح سخنان "رسول جعفریان" در یک نشست علمی؛

جدال دین، عرفان و فلسفه انرژی ما را گرفته است

حجت الاسلام والمسلمین جعفریان معتقد است که ما یک جدال سه وجهی داریم بین دین و عرفان و فلسفه که بخش عمده انرژی ما را گرفته است؛ و هیچ وقت به یک سیستم متوازنی نرسیده‌ایم.
رسول جعفریان رسول جعفریان رسول جعفریان

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، حجت الاسلام والمسلمین رسول جعفریان پژوهشگر عرصه تاریخ ایران در نشستی در دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان به تبیین گستره علم در تمدن اسلامی پرداخت که متن کامل آن در زیر تقدیم خوانندگان محترم می شود.

غربی‌ها فلسفه ندارند

 یادم هست که آقای مصباح یک وقتی می‌گفتند که این غربی‌ها فلسفه ندارند، این‌ها فقط بحث‌های علم را می‌کنند و فقط بحث‌های معرفت‌شناسی دارند، خوب حق با ایشان است، چون شما کتاب العلم تان یا کتاب وجود ذهنی تان در بدایه یا نهایه مثلاً یک فصل کوچک است که حالا آقای طباطبایی اول آورده است و جای آن را بعد از بحث وجود گذاشته است، به مناسبت هستی‌شناسی علم و ارتباطش با مفهوم وجود؛ حالا نمی‌دانم که در کتاب‌های قدیمی‌تر چه ترتیبی دارد.

بله دیگر شما بلافاصله سراغ جوهر و عرض می‌روید، سراغ حرکت می‌روید، سراغ قواعد فلسفی می‌روید و این ساختمان‌ها برایتان مهم‌تر است؛ اما بعداً ایشان هم فکر می‌کنم که متوجه شد که این کار منطقی و معقول است، اینکه پانصد سال است که غربی‌ها روی بحث‌های معرفت‌شناسی ایستاده‌اند، تکان هم نمی‌خورند، یعنی هر چه آدم مهم و قابل در فلسفه دارند اصلاً این طرف نمی‌آید؛ بحث‌های معرفت‌شناسی را تکلیفش را معلوم می‌کنند، آن وقت آدم متوجه می‌شود که راهی که ما در فلسفه رفتیم و در بحث‌ها طی کردیم ضمن اینکه توجه به این مسائل داشته‌ایم و اصلاً اختلافات اصولی‌مان در فرقه‌های فکری در اصل روی همین بحث‌های معرفت‌شناسی بوده است، ولی هیچ وقت از علم به عنوان یک بحث مستقل، به عنوان بحثی که قابل پیگیری است و یک بحثی که باید باشد متمرکز نشده ایم.

می‌توانم بگویم که مثلاً فارابی یا ابن سینا، و بعدها غزالی، بعدش ابن رشد به عنوان کسی که مواجه با این چیزها شده است این‌ها الان که ما تحریر کنیم متوجه می‌شویم که کلیدواژه اصلی تمام این اختلافات بحث‌های علم است، اما همه این‌ها موظف بودند که از دین دفاع کنند؛ نمی‌توانستند در بحث معرفت بمانند؛ یعنی بایستی آنجا یک نظری می‌دادند و عبور می‌کردند، تمام می‌شد؛ آن وقت بخش عمده عمرشان را به معاد جسمانی یا روحانی می‌پرداختند یا به نبوت یا بحث‌های فلسفی که رایج بود و سر آن‌ها هم اختلاف بود؛ شاید نمونه نادر در این‌ها قاضی عبدالجبار و البته یک سری دیگر از متکلمان که در این دایره هستند بحث‌های علم را جدی‌تر گرفتند؛ بحث‌هایی که به طور کل از قرن شش به بعد منسوخ شد و نه فقط منسوخ شد، اصلاً چیزهای دیگری جای این‌ها را گرفت؛ فلسفه‌های بعدی و به اصطلاح بحث اصلی که کلید ورود به بحث‌های فکری بود، بحث علم بود که مورد غفلت قرار گرفت.

پیوند فلسفه و دین بسیار تأثیرگذار بوده است

اینکه ما سرنوشت فلسفه را با دین به هم گره زده‌ایم خیلی مؤثر بوده است در اینکه ما نتوانیم درست فکر کنیم، و ما خیلی زود در واقع وقتی که در مقابل شبهات قرار گرفتیم، مخصوصاً مسیحیان که در عراق بودند و خواستیم اثبات نبوت کنیم و با تثلیث باهاش مبارزه کنیم، دستپاچه شدیم و کلام را درست کردیم و در کلام هشتاد درصد انرژیمان را برای اثبات پیش‌فرض‌هایمان گذاشته‌ایم، این‌ها را فارابی هم توجه دارد و بهش هشدار داده است در تقسیمات علومش و خیلی گزنده به کلام حمله می‌کند و حتی اگر او هم به ما نگفته بود ما سرنوشت فلسفه را با دین کامل به هم گره زدیم و هر چه فکر کردیم در فلسفه برای نجات دین بوده است و برای نجات فهمی بوده است که از ظاهر قرآن و حدیث داشته‌ایم، اگر آدم‌های حدیثی بودیم که خیلی وضعمان دشوارتر بوده است، یعنی ما باید جواب یک میلیون حدیث را هم می‌دادیم، حرف‌های ابوالاحرار را هم توجیه می‌کردیم، اگر قرآنی بودیم آن جا هم باز زبان قرآن را خیلی متوجه نمی‌شدیم و باز هم با تلفیقش با فلسفه راه اصلی را نمی‌رفتیم.

من حالا نمونه روشنم باز در بحث علم که به آن توجه می‌دهم این است که ما اگر بحث‌های علم را جمع کنیم در متون فلسفی و کلامی مان، شاید بالای هفتاد هشتاد درصدش بحث علم خداست، یعنی ما به جای اینکه به علم بشر بپردازیم مشکل علم خدا را می‌خواستیم حل کنیم و تا این اواخر هم مسأله‌مان این بود که خدا به چه چیزی علم دارد؟ علم به جزئیات دارد؟ علم به کلیات دارد؟ علم به موجودات دارد؟ علم به معلوم دارد؟

یعنی اصلاً دیگر یادمان رفته بود که ما راجع به بشری صحبت می‌کنیم که دریچه‌ای به نام چشم یا گوش یا حواس رو به خارج دارد، که اول بایستی مسأله این را حل کنیم؛ من فکر می‌کنم و مطمئن نیستم که بیشتر بحث‌هایی هم که داشت حل معضل علم الهی بود کما اینکه خواجه هم همینطور به محض اینکه بحث علم را شروع می‌کنند هنوز یک صفحه نگذشته وارد بحث علم خدا به موجودات می‌شوند، اما اینکه تعریف علم بین خود ما چیست و چگونه به عالم خارج دسترسی داریم و با چه سبک و سیاقی می‌فهمیم این‌ها چیزهایی است که مورد توجه این‌ها نیست.

پیشرفت علم در سایه به روز شدن

الان که دیگر حرفش را نزنید، بحث‌های علم الان در دنیا مثلاً از چهار یا پنج دهه قبل هم خیلی خیلی متفاوت شده است؛ الان دیگر بحث‌های روان‌شناسی، تربیتی، ژنتیک است، هزارگونه عامل بر معرفت ما اثر دارد، ولی ما می‌گفتیم علم یعنی همان صور منطبعه که مطابق با عالم خارج است، یعنی یک جوری فکر می‌کردیم که این دنیا آنقدر واضح و روشن است که حضرتعالی آن صوری که در ذهنتان است، آن‌ها با عالم خارج تطبیق می‌کند، ولی حالا یک کتاب می‌نویسند ششصد، هفتصد صفحه راجع به ذهن بعد تجزیه و تحلیل می‌کند که شما وقتی یک قضیه‌ای را اثبات می‌کنید یا نمی‌کنید فقط بحث‌های روانی چقدر روی شما تأثیر می‌گذارد؛ توهمات چقدر روی شما تأثیر می‌گذارد؛ ما اصلاً این مدلی نمی‌شناختیم، ما برای خواب هم واقعیت قائل بودیم به دنبال انطباق آن با واقع می‌گشتیم؛ دیگر چه برسد با این قضایای خیلی ساده که فکر می‌کردیم که این‌ها خیلی جملات سرراست و روشن است.

اگر کسی به شما بگوید که اگر در یونان به جای ارسطو، سوفستایی‌ها غلبه کرده بودند و سرنوشت علم را به دست گرفته بودند این انقلابی که در قرن پانزدهم و شانزدهم در اروپا شد چهار قرن قبل از میلاد اتفاق می‌افتاد چه می‌گویید؟

آنچه که ما درباره سوفستایی‌ها در کتاب‌های فلسفه خودمان دیدیم، بعداً در این ترجمه‌ها که به هرحال متأثر از همین مکتب‌های رئالیستی در انطباق با واقع بود، فکر می‌کنیم که چقدر ارسطو کار خوبی کرد که همه چیز را ضابطه‌مند کرد و چطور به ما نشان داد که برهان در چه شکل و چگونه با واقع انطباق دارد.

ولی اگر واقعاً کسی ادعا کند که سوفستایی‌ها داشتند راه درست را می‌رفتند و می‌گفتند که شما اشتباه می‌کنید که دنبال یک گزاره صادق ثابت می‌گردید، اینجور نیست، شما یا باید در زبان یا در ذهن جستجو کنید؛ حرف‌هایی که بعد در فلسفه‌های جدید زدند و از قرن هجده و نوزده به این طرف رسیدند به اینکه آن طور دیگر نمی‌شود برخورد کرد.

یادتان هست که در البیان و التبیین جایز، در یکی از بحث‌هایم نوشته‌ام، یک بحثی می‌کند راجع به تفکر یونانی با تفکر عربی و آنجا جاهز هم حرف‌هایی را می‌زند که شبیه آن را جابری به شکلی گفت و اینکه اصلاً زبان عربی زبان استدلال و برهان نیست؛‌ عربی زبان بیان است و عربی زبانی است که استدلال‌هایش را با کلمات و ترکیبات اثبات می‌کند؛ شعر چطور یک مطلبی را برای شما ثابت می‌کند و یک احساسی را برای شما ایجاد می‌کند؟ زبان عربی هم به صورت طبیعی شعر است، و بیان مهم است ولی زبان یونانی این نیست؛ کما اینکه زبان ایرانی یک زبان عرفانی است و بعد این عرفان را با ادب فارسی مخلوط می‌کند، یعنی شما یک غزل که می‌خوانید دنیایتان عوض می‌شود، واقعاً آدم با آن ابیات و چشم و ابرو و ترکیبات و اصطلاحات واژگون می‌شود.

خط البیان و التبین در علم دنبال نشده است

ما خط البیان و التبین را در علم دنبال نکردیم، به هیچ وجه؛ ما حتی در علم بیان و بدیع و علوم دیگرمان، به دنبال معنای علم به معنای یونانی‌اش می‌گشتیم ولی اینکه درست در نظام حقوقی یک چیز، درست در نظام اخلاقی یک چیز دیگر، درست در نظام فلسفی برهانی مشائی یک چیز دیگر است، و اینکه ما علیه این فکر شورش نکنیم که آدم ثابت ایستاده است و همه چیز را عین واقع می‌فهمد.

البته ما می‌توانیم تا هزار سال دیگر هم در مقابل این حرف‌ها مقاومت کنیم و هنوز نکاتی که داشته‌ایم تکرار کنیم، اما علم متوقف نشده است و این ما هستیم که متوقف شده‌ایم و حاضر نیستیم که این جور مطالب را بپذیریم.

اولین باری که من فکر کردم که بایستی ما باید بیشتر به این قصه توجه کنیم و تاریخ مفهوم علم را تعمق بیشتری داشته باشیم، گزارشی بود که از عجایب المخلوقات طوسی دادم و اعتلایی بود که طوسی در این کتابش که 540 است درباره گزاره‌هایی که در این کتاب می‌آورد بیان می‌کند و تفکیک می‌کند.

شما قسمت‌های اول این کتاب را که بخوانید یک جایی طوسی حرفی می‌زند، می‌گوید که در این کتاب من مطالبی را برای شما می‌گویم و توضیحاتی را می‌دهم، ولی حواستان باشد که علامتگذاری می‌کنم و شما بایستی قادر باشید که وقتی یک کتابی را می‌خوانید به لحاظ معرفتی جملات را تفکیک کنید؛ الف) بعضی آن است که آن را شاهدی نباشد و ظاهر است، نباید و ظاهر است؛ می‌گوید که من کلمه ظاهر می‌گذارم، حرفی می‌زنم، شاهد نمی‌خواهد، همه باید قبول کنید که درست است؛ دوم اینکه بعضی آن است که به برهان حاجت افتد و به روزگار دراز حاصل توان کردن، چنانکه طلسم‌های روم آندلوس؛ مسلمانان همیشه فکر می‌کردند که طلسم‌ها از روم و آندلوس می‌آید؛ می‌گوید که این‌ها استدلال می‌خواهد، وقتی من گزاره‌ای را می‌گویم کنارش می‌نویسم بعید، حواستان باشد که این به برهان نیاز دارد؛ بعضی آن است که قرآن به آن ناطق است یا محسوس است، نص قرآن را با حواس یکی می‌کند؛ اگر شما چیزی را با چشم ببینید یا در قرآن ببینید نص باشد، این معنای صدق را می‌گوید که کنارش می‌گذارم؛ بعضی از شگفتی بود، که ذکر آن در کتب‌ها متواتر بود» می‌گوید که یادتان باشد که وقتی من از عجایب دنیا صحبت می‌کنم اخباری را گاهی می‌گویم که متواتر است و همه نقل کرده‌اند، این را کنار می‌نویسم معروف، بعضی از عجایب‌ها که شنیده‌ام، از سیاحان و بر آن برهانی قاطع ندیدم، توان گفتن که دروغ است، کنارش شبهت می‌گذارم.

الان شما وقتی یک متن قدیمی را می‌خوانید چطور شما گزاره‌ها را تقسیم‌بندی می‌کنید؟ این تقسیم‌بندی ارسطویی نیست که شما در برهان، مجلد و خطابه و شعر و این‌ها گزاره‌ها را از هم تفکیک کنید، این در واقع ناظر به یک سری معیارهایی است که از چارچوبه برهان بیرون است؛ همه ما می‌دانیم که بخش زیادی از اطلاعاتی که به مردم می‌دهیم از طریق منبر است و ما همه می‌دانیم که خطابه چه وضعیتی دارد و همه می‌دانیم که وقتی یک ساعت یک نفر صحبت می‌کند چقدر از آن  از برهان، چقدر از شعر، چقدرش قرآن، چقدرش حدیث است و از یک سیستم ترکیبی برای هدایت مردم استفاده می‌کنیم.

شما فکر می‌کنید ما به مردم علم می‌دهیم؟ شما فکر می‌کنید که مخاطب ما بین گزاره‌های ما تفکیک می‌کند؟ و شما فکر می‌کنید که اگر کسی بخواهد یک چنین تقسیم‌بندی در مفاهیم علمی کند، چطور باید یک صحبت فلان منبری معروف تقسیم کند و این‌ها را از هم تفکیک کند؟ و آیا مخاطب همین فکر را می‌کند؟

شما وقتی روضه می‌خوانی یا شعر می‌خوانی یا ادبیات عاشورا می‌گویی یا تعزیه می‌خوانی؛ در واقع چطور مخاطب شما این گزاره‌ها را از هم از لحاظ معرفتی تقسیم می‌کند؟ و وقتی شما خیلی جلوتر بیایم که یک نظام آموزشی در جامعه ترسیم می‌کنی که من الان در آموزش و پرورش نشسته‌ام و کتاب درسی می‌نویسم، در واقع من با میلیون‌ها مخاطب خودم بایستی چطور این گزاره‌ها را منطبق کنم و این در واقع چه درکی از این‌ها دارد و چگونه می‌فهمد؟ و آیا اصلاً این‌ها برای خود من قابل اثبات و قابل قبول است یا نیست؟

به همان قسمت اصلی بحث برگردم؛ من دنبال فلسفه نرفتم، کمابیش در درس‌های دکتر احمدی خوانده بودم؛ آقای احمدی خیلی به فروغی علاقه داشت و خیلی هم به سیر حکمت در اروپا علاقه داشت و از روی آن هم آن زمان درس می‌داد و همیشه هم موجب بود.

خودش هم آن کتاب نقد تفکر فلسفی غرب را ترجمه کرده بود، برای ژیلسون و ترجمه خوبی هم داشت و همیشه دلش می‌خواست بگوییم که چقدر این کتاب نثر قشنگی دارد که در کوتاه‌های فردو قبل از انقلاب نشسته و این‌ها را ترجمه کرده است؛ یک طلبه انگلیسی‌خوان خودش آن موقع برای خودش یک چیزی بود و اهمیت داشت و ایشان هم ادیب بود، می‌دانید که مصحح المیزان بوده است، مجلداتش را با دقت کار می‌کرده است؛ اگر آدم بخواهد متخصص کانت شود که برای خودش نکته بسیار مهمی است، حالا دیگر ادامه دهد و تا دوره معاصر در کار فلسفه بیاید.

من این کار را نکردم، من در رساله‌های قدیمی رفتم و در آثاری که نوشته شده بود رفتم با همین نگاهی که به عجایب المخلوقات بود سعی کردم مسأله را دنبال کنم و ببینم که مدل فکر کردن‌های ما چگونه بوده است؟ ممکن است که ما یک رساله درباره توحید می‌نویسم اولش بنویسم شأن علم، علم خیلی خوب است، علم خیلی فضائل دارد، چندین آیه و حدیث درباره‌اش داریم اما بحث بعدش توحید است؛ حالا تو با روش چه کسی وارد می‌شوی؟ برای اینکه بحث کنی؟ بعد به نبوت می‌رسی چگونه ثابت می‌کنی؟ یعنی مجبور هستی که یک روش معرفتی را استفاده کنی؛ اگر ما هنر کنیم در فکرهای پیشینیان در رساله‌هایی که در حوزه‌های مختلف نوشته شده است این مفهوم را در بیاوریم که این مدل فکر کردنش چیست و در واقع علم و اثبات این قضیه از چه راهی برایش ثابت است؟ آدم‌ها بسیار شیطنت می کنند و از هزار راه برای اثبات این مطلب استفاده می‌کنند و هر لحظه ممکن است که رنگ چهره‌شان را هم تغییر دهند، رگ گردنشان هم برجسته شود، با یک ضرب المثل یا هر چیزی حتی آدم‌ها را وارد کنند که خون و جانشان را هم برای یک ایده، فکر یا مطلبی بدهند.

روش‌هایی که ما برای القای یک مطلب داریم چقدر کنترل شده است؟ آن بحث‌های فلسفی سر جای خودش، که حالا مقولاتش چیست؟ ذهن چیست؟ عین چیست؟ سوژه و اوژه چیست؟ هر چه که هست آنجا برای خودش، و از این نکته مهمتر که بگویم، در ذهن این مسلمانان صنعت چه بوده است؟ آخر ما یک بخشی از بحث‌های تمدن اسلامیمان راجع به صنعت است؛ یعنی تمدن است؛ تمدن در واقع بروز فرهنگ در عرصه جامعه است؛ ما در واقع در حوزه صنعت چه اندیشه‌ای داشته‌ایم؟ من یادم است که سال 70 وقتی رساله میرفندرسکی را دیدم راجع به صنعت، فکر کردم که یک چیز خیلی مهمی را دسترسی پیدا کردم، و آن موقع هم سنگی چاپ شده بود و نسخه خطی هم زیاد داشت و می‌دانم که در عالم خودش عجیب و غریب است ولی تیر من به سنگ خورد که چگونه ممکن است که یک عارف و کسی که اندیشه‌های آن طوری دارد به صنعت فکر کرده باشد؟ یعنی این برایش باشد؟ ولی دیدم که تعبیر صنعت هم آنجا جز در حد کوتاهی که تعریف را دیدید و مقالاتی درباره آن هست به کار من نمی‌خورد.

یک مثال خیلی راحت‌تر بزنم، چند وقت پیش رساله‌ای پیدا کردم راجع به شعر بافی، در واقع شغلی است که حالت نساجی دارد که در کاشان زیاد است، هنوز هم در اصفهان داریم که این کار را می‌کنند، و من چقدر خوشحال شدم که از سال 1015 یک رساله‌ای در آداب ابریشم که نوع اصلی‌اش هست و خیلی هم اهمیت دارد؛ خوب ما می‌دانیم که کرم ابریشم در درخت توت است، در مناطقی مانند شمال این‌ها پرورش پیدا می‌کند یا مثلاً جاهایی اینجوری و برایمان چقدر اهمیت دارد و من خیلی خوشحال شدم که ما مسلمانان این را هم سرمان می‌شده است؛ گزارش آن رساله را نوشتم و در وبلاگم هست، این بنده خدا داستان را از حضرت ایوب شروع می‌کند و شما تعجب می‌کنید که می‌گوید ایوب بیمار شد و خدا هم او را ول کرده بود و تنها کسی که به این کمک می‌کرد خانمی بود که به این توجه می‌کرد و مردم هم حرف‌هایی در آورده بودند و این هم بعداً در غاری در یک استخر می‌برد که داستان حساس می‌شد که ماجرا چیست؟ و اینکه کرم‌ها زیاد شد و بالاخره خدا یک نظر لطفی کرد، این کرم‌ها از بدن این در آمدند و به درخت توت رفتند؛ تازه ابریشم شروع شد؛ و این‌ها اینطوری شدند و اصولش را خدا یاد داد و بعد ابزارش را؛ بالاخره در بافندگی، با آن تفصیل‌هایی که او می‌دهد که ابریشم از کرم‌هایی که ناشی از چی بوده است و اینکه یک پیامبری مبدأ یک علم و یک دانشی است، و بعد دفدین را یک نفر دیگر پیدا شد آورد و آن یکی ماهور آورد و آن یکی بافتن را آورد و این را در دل بحث‌های عرفان و صنفی قدیم برده است که هر کدام از اصناف یک مرشد دارد.

حالا مدل اثبات این قضایا، منشأ اینکه این داستان می‌آید، حالا اینکه این حدیث است، و اینکه این‌ها در ذهنشان این چطور اثبات می‌شده است؟ و آدم‌هایی که مخاطب این‌ها بودند چطور قبول می‌کردند؟ البته در فضایی بوده است که خیلی کسان دیگر هم این حرف را می‌زدند؛ و خیلی راحت که شیخ مفید هم ادعا می‌کند که تمام این علوم را انبیاء آورده‌اند نه اینکه برای بشر باشد؛ نه خیر این‌ها از جای دیگر آمده است، و هر کدام از این انبیاء بانی اختراعی هستند و عجیب این است که هنوز هم ما این‌ها تکرار می‌کنیم، در حالی که جلوی چشممان می‌بینیم.

اصلاً ما دیگر هیچ چیز را نمی‌بینیم و اصلاً انگار به کل چشممان را می‌بندیم، و همچنان آن‌ها را مرور می‌کنیم و همچنان می‌خوانیم و برایمان محکم اثبات می‌شود و بعد هم می‌گوییم و باز هم تکرار می‌کنیم و این هم مفهومی می‌شود که ما برای این قصه‌ها داریم.

شفافیت علمی در مجموعه استدلال‌هایمان نداشته‌ایم

حالا ما می‌گوییم که مثلاً دکارت بانی شک است، و گاهی کلمات غزالی را هم می‌آوریم که گفته است شک پای یقین است ولی ما هیچ وقت در مجموعه فکرمان تردید نکردیم و هیچ وقت از صفر شروع نکردیم و هیچ وقت شفافیت علمی در مجموعه استدلال‌ها و براهین مان نداشتیم و همیشه در واقع با پیش‌فرض رفته‌ایم، با ابزارهای مشخص رفته‌ایم و همیشه دلمان می‌خواسته است که در یک جامعه‌ای اینجوری باشد شما فکر می‌کنید که علم چقدر ممکن است گسترش پیدا کند؟ من این نتیجه را خیلی زود گرفتم و بایستی یک مقدار بیشتر نسبت به مثال‌هایی که از گذشته داریم مرور کنیم.

یک مثال دیگر بزنم؛ در کارهای صفوی از چیزهایی که من خیلی علاقه دارم مثلاً بحث‌های تقویم است، شاید من ده بار کتاب اختیارات علامه مجلسی را خوانده‌ام، این کتاب خیلی قشنگ است، از جهات مختلف زیباست، اولین کتابی است که اسم واتیکان در آن آمده است؛ البته علامه مجلسی کلمه را با تلفظ متفاوتی می‌گوید؛ اولین بار بود که دیدم در کار علامه مجلسی درباره گویش‌های کاشان و گز و زبان پهلوی و تفاوت کلماتش صحبت می‌کند، البته آنجا در شأن یک آدم جغرافیدان ظاهر می‌شود، چون یک بخشی از بحث‌های اختیارات نجوم به حوزه جغرافیا مربوط می‌شود، مهمتر از همه تقویم و نجوم است که ستاره‌ها شما باید یک اطلاعات تقویمی اینجور داشته باشید، و مجموعاً آداب و رسوم، چقدر این کتاب قشنگ است که یک جا علامه مجلسی پنج صفحه از آداب غلط اجتماعی را در جملات کوتاه یاد می‌کند، از انواع و اقسام جشن‌ها، رفتارهای بد، آداب و رسوم و غیره.

ولی منهای همه این‌ها که در این کتاب هست برای من خیلی مهم است که بفهمم علامه مجلسی متوفای 1310 است و فکر می‌کنم که مثلاً 1710 و 1715 میلادی می‌شود و فکر کنم که علامه مجلسی در شهری زندگی می‌کرده است که هزاران فرنگی رفت و آمد داشتند، از زمان شاه عباس به این طرف و قبل از آن هم بودند؛ هلندی‌ها بوده‌اند، انگلیسی‌ها بوده‌اند، اسپانیایی‌ها بوده‌اند، پرتقالی‌ها بوده‌اند و رفیق نزدیکش مثلاً آنتونیو دوجزو، پرتقالی است، رئیس دیر مسلمان شده بوده است؛ ولی رئیس دیر قبلی، و این‌ها دائم با هم نشست و برخاست داشته‌اند و گفت و گو می‌کردند؛ یک کلمه کسی به این نگفته است که در اروپا علم عوض شده است، یک نفر به این نگفته است که یک نجوم تازه‌ای آمده است؛ یک نفر به این نگفته است که زمین به دور خورشید می‌گردد نه خورشید به دور زمین، خوب اصلاً ممکن نبود که این آدم قبول کند، حتماً گفته‌اند، در این شهر دوربین دست مردم بوده است و رسماً آن محمد صالح قزوینی نوشته است که دوربین آورده است و اینطور می‌دیدیم؛ سمعک دست مردم بوده است؛ عینک بوده است که قرن‌ها قبلش هم در شعر فارسی داریم.

شاه، پنجاه تا فرمان برای اسکان خارجی‌ها در خانه‌های اصفهان دارد که یک خانه اینقدر بدهید که آب از وسطش برود و چه باشد و عاملان چه بدانند که مالیات نگیرند و فرمان ما فلان است؛‌ همه فرامین دست این‌ها بوده است، خودشان منشی بودند و خودشان می‌نوشتند؛ زمان شاه عباس، منجم معروف و همه چیز اروپا را می‌شناخته است، نامه‌هایش پر از اطلاعات است، اما چطور این آدم این حرف‌ها را باور و قبول نمی‌کرده است؟ باید علم در ذهن شما طوری شکل گرفته باشد که هیچ نوع استدلالی نتواند آن را بشکند، حتی اگر با دوربین نشانتان بدهند نباید آن را بشکند؛ برای من مسائل فلسفی جداست؛ باز تأکید می‌کنم، من از لحاظ عملی در متون خودمان می‌گردم که ما با مجموعه معارفی که می‌آمده است چگونه برخورد می‌کردیم؟ و در واقع این‌ها را چگونه قبول می‌کردیم یا نمی‌کردیم؟

آنجا مرحوم مجلسی بحث خسوف و کسوف را می‌کند و درباره خسوف و کسوف می‌گوید. می‌دانید که در این رساله و رساله‌های دیگر که در بحار هم هست، در کتاب سماء و عالم، همیشه حکما در مقابل متدینین هستند، می‌گوید که حکما اینطور گفتند، متدینین این را می‌گویند، یعنی تقسیم‌بندی ذهنش دقیقاً حرف‌هایی که زده می‌شود مانند غزالی است و شاید هم راست می‌گوید که کسی که حکیم شد بالاخره می‌گوید که این ماده ازلی است و معلوم نیست که از کجا آمده است، یک طوری شما را می‌پیچاند، با فقر ذاتی و این چیزها هر چقدر درست کنید آخرش تهش یک جای کار می‌لنگد و دیده‌اید که ابن رشد می‌گوید که مسلمانان حرف‌های ارسطو را هم تحریف کردند، ارسطو که کاری به خدا و پیغمبر نداشت، این‌ها مدام گردن فلسفه یونانی گذاشتند که درستش کنند و تغییرش دهند و متدینی‌اش کنند.

آقای ممدوحی به ما بدایه می‌گفت، گفت ارسطو پیغمبر بوده است، رسماً می‌گفت که عقیده من این بوده است که ارسطو پیغمبر بوده است.

بعد مرحوم مجلسی می‌گوید که حکما گفته‌اند، راست هم می‌گوید که حکما از پنج هزار سال قبل هم می‌گفتند که خسوف و کسوف چیست؛ در هر کتاب جغرافی قدیم هم که شما بروید نقشه‌اش را برای شما می‌کشد که این خورشید است، این ماه است و این هم زمین است، یک دفعه این وسط آن می‌ایستد و یک دفعه آن وسط این می‌ایستد، اینجور می‌شود و به این شکل می‌شود، ولی می‌گوید که متدینین روایات را قبول دارند که در روایت آمده است که خسوف و کسوف، ماه و خورشید نه نورانی هستند غرور این‌ها را می‌گیرد و خدا یک ملک می‌فرستد که کله این‌ها را می‌گیرند و داخل اقیانوس می‌کنند تا غرورشان بشکند، این اقرب به درستی است.

یعنی فرض کنید گالیله یا کتلر را دیگران دویست سال قبل از مجلسی هستند، یعنی هزار و پانصد و خورده‌ای است، یا 1300 است، و الان ما صد یا دویست سال از این حرف‌ها گذشته است؛ کاش اینجا تمام می‌شد؛ حالا به صفویه بر می‌گردیم، شما در همین اصفهان ما و شما؛ 1333 کتاب آفتاب و زمین چاپ شده است و برای رد کردن مشروطه و اینکه غربی‌ها و فرهنگی‌ها هیچ نمی‌فهمند و این‌ها را به تحمیل می‌کنند که ما اینقدر در مقابلشان خود باخته نباشیم، می‌گوید که مثال می‌زنم، این حرف‌هایی که این‌ها درباره زمین می‌زنند همه‌اش دروغ است؛ و کذب محض است و بعد مثال می‌زند و مثال می‌زند و برای شما صد استدلال می‌آورد و بعد به آیه قرآن تمسک می‌کند، حضرت ابراهیم، داستانی که شمس می‌آید مشرق از این طرف و خورشید، می‌گوید که این نص قرآن است که خورشید جابجا می‌شود، شما برای چه این حرف‌ها را می‌زنید؟ و از این عقب‌مانده‌تر بنباز است که رساله‌اش راجع به زمین 1974 میلادی چاپ شده است و کلی تکفیر و این‌ها به کسی که بگوید.

تأملی روی مفهوم علم نداشتیم/ همیشه روی خروجی‌ها توجه می‌کردیم

ما تأملی روی مفهوم علم نداشتیم، همیشه روی خروجی‌ها توجه می‌کردیم، من نمی‌دانم چکار می‌کردیم؟ ولی به یک نوع صورتبندی فکر می‌کردیم، به اینکه یک توافقی بین معلومات ما باشد؛ یعنی مجموعه حرف‌هایی که می‌زنیم یک تصویری را بدهد و آن تصویر مقبولی باشد، هر جور هر چیزی که سر جایش می‌خورد آن را به کار می‌بریم برای اینکه آن صورتبندی درست بشود، ولی به هیچ وجه حاضر نیستیم؛ تفاوت ما با تمدن جدید این است؛ شما شک نکنید؛ ما به هیچ عنوان حاضر نشدیم که بحث علم را در مسیر درست خودش عبور بدهیم.

حالا مثال دیگری که خواستم برایتان بزنم که از این‌ها ده‌ها هست که در این کتاب‌ها می‌بینید، در این سال‌ها من هر چه دیده ام از کنارش نگذشتم و باهاش یک گزارش کوتاه هم ساخته‌ام، منهای این که اینجا هست شاید هفتاد هشتاد یادداشت نمونه‌ای دارم که اگر سه سطر را دیده‌ام سؤال کردم که ببینید مدل فکر کردن این چطور است و این چطور می‌خواسته است که این را اثبات کند.

امروز یک یادداشت بدی گذاشتم و سه سطر آخرش که زشت و عبور از خط قرمز بود که شما برای اینکه یک مردی بچه‌دار نمی‌شود یا زنی بچه‌دار نمی‌شود فلان الاغ و فلان را بدهید بخورد، این یک پشتوانه معرفتی در ذهنش دارد، یعنی نشسته است مانند آقایی که می‌گفت که هر میوه‌ای هر شکل است به درد همان جای آدم می‌خورد که شبیه آن است؛ اگر شکل قلب است اینطور است و فلان؛ این یک فکری می‌کند، یعنی پشت سر این یک استدلال است و ثابت است .

اسلامی سازی علوم از اواخر دوره صفویه شروع شد

اواخر دوره صفوی علما شروع کردند به علم اسلامی درست کردن، این را من به تفصیل نوشته‌ام، اینجا هم شاید در این نیست؛ علمای خاتون آباد که کل علم دوران شاسوسان حسین در اختیار علمای خاتون آباد بود، بعد از رفتن مرحوم مجلسی دیگر هر کس را می‌بینید، محمد حسین، محمد باقر، محمد حسن، همه‌شان خاتون آبادی هستند و دور و بر شاه سلطان حسین که چه حضرتعالی می‌خواهید که ما برایتان بنویسیم؟

آقای محقق می‌گفت که دکتر نصر به من می‌گفت که شاه گفت ما انقلاب کردیم حالا شما بروید و تئوری‌اش را بنویسید، حالا ما حکومتی تشکیل دادیم شما هم اینجا بنشینید و مبانی‌اش را درست کنید؛ این‌ها می‌گفتند که اصلاً حکما راه اشتباهی آمدند، ما که در دین علم نداشتیم، این علم که مدعی نجوم نیست، کما اینکه مدعی تمدن‌سازی هم به این معنا که ما معتقد هستیم نیست؛ دین آمده بود که زندگی خلاقی و مناسبات ما و عدالت را درست کند، ما این را گیر دادیم به همه چیز؛ حالا این‌ها گذشت، کم آوردیم، رفتیم حکمت یونانی هم آوردیم، ضمیمه و رنگ کردیم، باز کم آوردیم، چون این دین عرفان کامل هم که نبود، عرفان که یک چیز طبیعی است که آدم می‌خواهد، یعنی همینطوری هم آدم را رها کنید از صد نفر هفت هشت نفر منزوی می‌شوند و در عالم خودشان می‌روند؛ ولی همین حکمت یونانی آمد و حیاتی به علم ما داد و جلو آمدیم؛ هر بار که این خواست تکان بخورد با این صورت بندی دینی که کرده بودیم متوقف شد؛ خودش هم که منجمد بود، یعنی خودش هم چیز تحفه‌ای نبود که آمده بود، بارها ما و اروپایی‌ها از دست این فلسفه یونانی به جایی نرسیده بودیم به این معنا که یک تحول علمی ایجاد کرده باشیم، با آن نگاه‌ها همه‌اش در مفاهیم کلی بودیم، این کلی را چه کار می‌شود کرد؟ این کلی را چطور می‌شود جزئی کرد؟ این کلی در عالم چه معنایی می‌دهد؟ آدم را با آن کلی‌شان دیوانه می‌کنند.

حالا حکما مورد احترام شاه اسماعیل و شاه طهماسب هستند، کنار علمای دین، اما هر چه شما به طرف آخر می‌آیید این حکما در فشار بیشتر می‌روند، حرف‌هایی که می‌زنند بوی الحاد بیشتر از آن‌ها می‌آید، شما همان اخباری‌گری که در دوره صفوی دارید و همان نگاه مذهبی که دارید، وقتی خودتان نشسته‌اید و می‌برید و می‌دوزید و اصلاً کاری ندارید که دیگران در دنیا چه می‌گویند همین می‌شود، یک جامعه‌ای داریم که دارالحدیث که کتاب‌های حدیثی را منتشر می‌کند، ما هم که مجموعه معارف فلسفی‌اش را کار می‌کنیم، آن هم که در دنیا یک عده یک حرف‌های دیگر می‌زنند، ایا این حرف‌های ما برای آن‌ها مفهوم است؟ مفهوم نیست؟ این حرفی که لیختین اشتاین می‌زند و می‌گوید که هفتاد هشتاد درصد از حرف‌هایی که مردم می‌زنند لاتا الات است، یعنی اصلاً این‌ها جملاتشان معلوم نیست که چیست؛ یعنی چه می‌خواهد در این جمله بگوید، تمام مشکل در این چهار کلمه است.

به حاشیه رفتن علوم طبیعی بعد از نیمه صفویه

حکمت آمد از نیمه صفویه به این طرف حکمت آمد؛ نجوم در حاشیه رفت، طبیعیات در حاشیه رفت؛ همان تکرار مکرراتی که بود، علما وعده کردند و قول دادند که همه چیز را نوع اسلامی‌اش را تولید کنند و کسی هم غصه نخورد، اول عبارات تقویم المحسنین را بخوانید، فیض به روشنی و وضوح می‌گوید که آن حرف‌های بی‌ربطی که حکما راجع به نجوم زدند، این‌ها اصلاً ملحد هستند، همان حرفی که می‌گفتم که غزالی ته حرف‌هایش بود که این حکما آخرش آن ماده ازلی است و کاری‌اش نمی‌شود کرد و مشکل و معزل هیچ وقت حل نمی‌شود، این‌ها هم می‌گویند که این نجوم که می‌گویند ستاره‌ها بدون وجود خدا در زندگی ما تأثیر دارند، راجع به طب می‌گفتند که این طبیب مشرک است، یعنی اصلاً منجم و طبیب در جهان اسلام سمبل مشرک هستند، شعر هم داریم که در این آثار قدیمی دیدم که این‌ها می‌خواهند جا پای خدا بگذارند و بگویند که به جای اینکه خدا تأثیر بگذارد طبیب تأثیر می‌گذارد و در روایات همینطور فراوان است که می‌گویند ابوبکر مریض شده است و افتاده است، به او می‌گویند که برویم و طبیب بیاوریم، می‌گوید که مگر طبیب مرا مریض کرده است که می‌آورید مرا سلامت بدهد؟ خدا مرا مریض کرده است و اگر هم بخواهد شفا می‌دهد.

این خلیفه مسلمانان است که تفسیری که از طبیب می‌کند این است که از روز اول و ازل تعریفش از طبیب این بوده است. ما در دوره صفویه شروع به درست کردن یک علم دینی جدید کردیم، هم در نجوم، هم در پزشکی، همه چیز تمام این‌ها را شما نگران نباشید، حالا من یک رساله‌ای پیدا کردم که واقعاً خیلی خوشحال شدم، یکی از این خاتون آبادی‌ها فرس نامه نوشته بود.

ادبیات فرس نامه یکی از بخش‌های طبیعیات خوب ما است/ اگر تمام رساله‌های فرسنامه‌ای که مانده است را چاپ کنید شاید سی جلد شود

شما می‌دانید که ادبیات فرس نامه یکی از بخش‌های طبیعیات خوب ماست، که علمش هم خیلی قدیم است، شاید چهار پنج هزار سال است؛ مردم مانند همین علم ماشین که مکانیک، نمایشگاه دارید، این شغلش هست، از رنگش، پایش، ثمش، نوع نژادش، عربی، عجمی، بیماری‌هایش؛ اصلاً فرسنامه همین الان هم اگر تمام رساله‌های فرسنامه‌ای که مانده است را چاپ کنید شاید سی جلد شود، یک مؤسسه‌ای درست کنید، کتاب شناسی‌اش هم منتشر شده است، بارها، مجموعه رسائلش چاپ شده است، حالا ما یک مرتبه دیدیم که یک روحانی از خاتون آبادی‌ها یک فرسنامه نوشته است در لنجان هم زندگی می‌کرده است برای شاه سلطان حسین نوشته است؛ خیلی خوشحال شدیم که این الان می‌خواهد چکار کند؟ که به فرس توجه کرده است، دیدیم که بیچاره رفته است و هر چه روایت درباره اسب است را آورده است، آن حرف‌های فرسنامه‌های قدیمی را که ما الان متن‌های قرن سه و چهار راجع به فرسنامه داریم، فکر می‌کنم آقای آیینه‌وند پایان‌نامه دکتری‌اش راجع به این فرسنامه‌ها در دمشق بود، چون ادبیات عرب هم خوانده بود، در زبان عربی بود و شاید چیزی هم تصحیح کرده بود، ندیدم که بعدها چیزی جایی چاپ کند، ولی نمی‌دانم که از کجا هم در ذهن من رفته است.

مبانی فقهی در مورد بهترین کارها مورد بررسی قرار نگرفته است

حالا اسب بهتر است نگه‌داریم، الاغ بهتر است که نگه داریم؟ بز بهتر است؟ روایت داریم که بهترین کار، کشاورزی است، بعد اسب و بعد چه و بعد چه است؛ این که فقهای ما هیچ وقت این‌ها را در فقه نیاوردند، این‌ها برای ما حجت است که این‌ها حرف‌هایی نیست که برای ما بخواهد یک نگاه جدی در زندگی درست کند، و الا آن‌ها بایستی یک جوری درست می‌کردند؛ شما حالا با این روایت می‌خواهید چکار کنید؟ ترجیح‌بندی بین این‌ها می‌کند، شتر اصلاً خوب نیست کنار بگذارید، اسب، رنگش کدام؟ حضرت فرمودند که من یک اسبی می‌خواهم که سرخ رنگ باشد، خوب مانند این است که الان برادر بنده سفارش ماشین بدهد و بگوید که می‌خواهم یشمی باشد، ممکن است که شما بگویید که نه؛ حالا در یک زمانی اینطور خواسته‌اند، حالا که به این استناد می‌کند؟ سر تا سر جمله این است.

اسب هر جا بوده آورده است؛ از یک جا اسب یک جایی می‌رفت و حضرت چنین مطلبی را فرمود، یعنی ما می‌آییم و جای فرسنامه طبیعی قدیم که بیماری‌های اسب بود و خیلی هم مهم بود، یعنی خیلی‌هایش تجربی بود یعنی آدم‌هایی بودند که این‌ها را واقعاً می‌شناختند.

عین این کار را خود فیض راجع به تقویم کرد؛ گفت اصلاً شما بیکار هستید که حرف‌های حکما و منجمین را گوش می‌دهید، هر سال یک تقویم می‌دادند، من شاید پنجاه تا از تقویم‌های صفوی را جمع کردم، سال‌های مختلف را، عین الان تقویم می‌دادند، نه حالا، سید مرتضی در رسایلش نوشته است؛ نوشته که همه مردم تقویم خانه‌شان دارد، و صبح باز می‌کنند که امروز لباس پوشیدن خوب است، امروز بد است، امروز عروسی کردن خوب است، سید مرتضی می‌گوید و می‌گوید که من حتی به یکی از این‌ها عمل نمی‌کنم، و این‌ها همه‌اش بی‌ربط است، بعد ببینید که همه علمای صفوی به این احترام می‌گذاشتند الا نادراً.

یکی مانند ملا خلیل قزوینی می‌گفت که شما می‌گویید که نحس‌ترین روز برای لباس نو است به من بگویید من لباس نو می‌پوشم بیرون می‌آیم، این نمونه بود؛ آن وقت تقویم المحسنین را او نوشت، اختیارات را علامه مجلسی جای علم نجوم و جغرافی نشسته است، جای علم حکما نشسته است، نظر می‌دهد، بعد هم می‌بیند که دنیا تغییر کرده است، نه آن باشد، ما در تمام دوره نادری و زندیه هم متوجه این حقایق نشدیم، گلوله توپ آمد و در سر ما خورد بعد از آن بیدار شدیم؛ آن گلوله‌ای که در جنگ‌های ایران و روس در سرمان خورد و آن صدای قرش‌های توپ‌های روسی ما را ذره‌ای بیدار کرد؛ باز هم کسی بیدار نشد.

الان این حرف، حرفی است که کسی باید جواب دهد؛ علما مردم را برداشتند؛ شما سربازی نداشتید که پا برهنه با یک لباس چیز، بدون غذا، این‌ها را سلطانیه جمع کنید و به جنگ روس‌ها ببرید و بعد همه علما سر شکسته برگردند؟ و حال این‌ها بنشینند و بگویند که شما این کار را کردید یا نکردید و اگر عباس میرزا در جنگ اول صلح کرده بود نوبت به دومی نمی‌رسید.

حالا اصلاً نمی‌گویم که می‌شد یا نمی‌شد یا هر چه، ولی به هر حال آن گلوله توپ تازه ما را متوجه ماجرا کرد.

سبک کارها متفاوت است؛ وقتی عباس میرزا در سلطانیه بود و در آذربایجان بود و آن جنگ‌ها را کرد، تبلیغات مسیحی هم می‌آمد، اقلاً بیست سی رساله در نقد مسیحیت نوشته شد، همین تازگی داشتم نمونه‌ای را می‌دیدم، نوشته بود که یکی از همین علمای تبریز نوشته بود که هیچ کدام آن‌ها جواب این مسیحیان را نداد، برای اینکه ورود و خروج در بحث را نمی‌داند؛ اصلاً متوجه نیست که آن چطور استدلال می‌کند و این چه شکلی می‌گوید؛ یک بحث اعجاز می‌خواهد بکند همینطور حرف‌های خودش را بین مسلمانان تکرار می‌کند.

طرف می‌گوید که این جمله‌ای که تو می‌گویی یک غیر مسلمان هم از تو قبول می‌کند؟ می‌توانی کسی را پیدا کنی یا نشسته‌ای و این حرف‌ها را فقط برای خودت تکرار می‌کنی؟ اما مگر می‌شود که این حرف‌ها در کله ما برود؟ اصلاً مگر بقیه آدمند؟ مگر بقیه می‌فهمند؟

گیر این‌ها بحث فلسفی پوپر و بقیه نیست، بحث سر این است که ما باید به گذشته خودمان برگردیم و ببینیم که در این کتاب‌ها سیستم فکر کردنمان چطور بوده است؟

جدال بین دین، عرفان و فلسفه بخش عمده انرژی ما را گرفته است/به سیستم متوازنی نرسیده‌ایم

ما یک جدال سه وجهی داریم بین دین و عرفان و فلسفه که بخش عمده انرژی ما را گرفته است؛ و هیچ وقت به یک سیستم متوازنی نرسیده‌ایم، و شما از این مخمصه‌ای که هستید در نمی‌روید الا اینکه یک سیستم متوازنی درست شود؛ چطور این درست شود را نمی‌دانم؛ من واقعاً فکر می‌کنم که ما دوباره نیاز به ظهور یک سری آدم‌هایی مانند این تیپ آدم‌هایی که در تاریخ فلسفه غرب داریم، یعنی یک کسی باید بگوید که ما کجای کار هستیم؟ امورهایمان می‌گذرد، حرف‌هایمان را هم می‌زنیم، و اشکالی هم پیش نمی‌آید، البته نمی‌دانم که اشکالی پیش می‌آید یا نه؟ اشکالی که پیش نمی‌آید، خیلی اوضاع به سامانی نیست، یعنی زمین‌لرزه‌های وحشتناکی در انتظار ماست در تمام بخش‌هایی که مربوط به حوزه علم می‌شود، ولی ما عملاً در کشور هیچ جا یک تفکر علمی سالم صادقی نداریم.

مجموعه کتابی که خدمتتان دادند و لطفی که کردند برای اینکه تک سری هم هست، مجموعه مقالاتی است که من در فاصله سال‌های 89 و 90 تا الان نوشتم در حوزه علم بوده است؛ اما با این توضیح که شما هیچ بحث منسجمی به سبک بحث‌هایی که در تاریخ فلسفه هست را نمی‌بینید و اصلاً حوزه کار من هم نبوده است؛ نوع نگاه من هم به علم در این مقالات ناظر به علم تجربی است، و خیلی به علم دینی به آن معنا نیست؛ فارغ از آن‌ها یک سری کارهایی کرده‌ام که منتشر نشده است، و آن مفهوم علم در ادبیات فارسی است، یک بخشی مفهوم علم در علم حدیث است.

اصلاً علم تا قرن چهارم، این کلمه اگر به کار می‌رفت و الان هم آثارش هزار سال بعدش مانده است، که یکی از علما فوت کرده است یکی از روحانیان فوت کرده است هیچ کس به هیچ دانشمند طبیعی در هیچ جا در ایران نمی‌گوید که یک عالمی مرده است؛ علم اصلاً در فرهنگ ما یعنی علم دینی، ما تا قرن چهارم و پنجم، جامع البیان العلم، ادب العالم والمتعلم، صد تا کتاب و رساله داریم ابو حنیفه دارد، شافعی شاید داشته باشد، بقیه دارند، اصلاً منظورشان یعنی علم حدیث، قرآن هم شامل نمی‌شود، حالا اینقدر رو داریم که می‌گوییم که طلب العلم فریضه یعنی هر علمی، یعنی اینقدر این‌ها را عوض می‌کنیم و رویمان نمی‌شود که بگوییم که این اصلاً در مجموعه آن حدیث‌ها است؛ اصلاً داستان یک کتاب پانصد صفحه‌ای است کار ابن عبدالبر همه‌تان دیدید جامع بیان العلم را و نظایرش برای آن رام هرمزی، المحدث الفاصل که آنجا هم ببینید سر تا ته.

شما اصلاً کتاب العلم بخاری را ببینید، کتاب العلم کافی را ببینید که از ما فلسفی‌تر است، مخصوصاً کتاب العقلش یک ابن ماجه دارد و بقیه دارند، شما ببینید که صد حدیث در فلان کتاب حدیثی است، راجع به باب علم، هر چه نگاه می‌کنید یعنی اینکه حدیث را اینطوری گوش بدید، حدیث را دروغ نگویید، حدیث را مسند نقل کنید، علم یعنی این، اصلاً کاری به جهات دیگر ندارند، چیزی وجود ندارد، در این عالم به عنوان علم و ما تبلور این مفهوم علم از لحاظ تربیتی هستیم، بعد حالا بگردید که چرا ما یک تفکر علمی درستی نداریم، چرا ما نمی‌توانیم علم جدید را در خودمان نهادینه کنیم، چرا اصلاً امکانش وجود ندارد که یک آدمی در ایران کار تازه‌ای کند، یک حرف نویی بزند.

این‌ها به خاطر این است که تربیتی که ما داریم در این چارچوب نیست، در این کتاب این‌ها به صورت تجربی رفته است، آخرین مقاله‌اش راجع به دو سه عبارت است از قاضی عبدالجبار، آدم فکر می‌کند که این دیگر عقل کل دنیای اسلام است، آدمی که بیست جلد یا بیشتر، که سه جلدش مفقود مغنی است، مثلاً این فلسفه است، حالا اگر این کتاب برای او باشد که آقای انصاری تردید می‌کند و شاید هم واقعاً بی‌راه نگوید، یک بحثی می‌کند سر اینکه یک آدم از اسماعیلیه که در دربار فاطمیان بوده است، قاضی عبدالجبار می‌خواهد بگوید که آن کتاب تثبیت الدلایل النبوه بیشتر رد شیعه و بیشتر رد چیزهای فاطمیان است، می‌گوید که این‌ها بی دین هستند، می‌خواهد ثابت کند که فاطمیان بی‌دین هستند، می‌گوید که شیخشان گفته است که این حدیثی که پیامبر گفته است که در هر خانه‌ای خرما نباشد، مرگ در آن خانه آمده است؛ گفته است که این چیست که شما نقل می‌کنید، در خانه ما و در دربار امام ما (امام فاطمی را آن‌ها امام معصوم می‌دانند، دیده‌اید که، مثلاً خود قاضی نؤمان هم اینطور است؛ وقتی نقل می‌کند می‌گوید که به محضر امام رسیدم، امام اینطور فرمودند؛ در کارهایش معمولاً با همین احترام است) می‌گوید که در درگاه امام ما خرما نیست و کسی هم تا حالا نمرده است؛ می‌گوید که ببینید، این‌ها آدم‌های بی دینی هستند.

بعد یک بحث مفصلی می‌کند می‌گوید که اصلاً شما فکر کردید که دارو با شفا بحث علی و معلولی است؟ اصلاً این حرف‌ها نیست، اصلاً این اشعری نمی‌دانم که این حرف‌ها را از کجا در می‌آورد؟ می‌گوید که خدا یک عادتی دارد که دارو آدم را بهبود می‌کند، یک وقت این کار را می‌کند و یک وقت نمی‌کند، بعد به سراغ آب زمزم می‌رود و مثل حالایی‌ها می‌دانسته است که آب زمزم غلیظ است و این چیزها را دارد؛ دیده‌اید که بارها این بحث‌ها شده است و آقای قاضی عسکر آورده است و در آزمایشگاه تهران هم تجزیه کرده است، از آن موقع این اتهام بود که این آب غلیظ است، می‌گوید که ببینید این آب که اینقدر غلیظ است، هزاران آدم شفا پیدا کرده‌اند؛ و خوب شده‌اند؛ می‌گوید که دلیل نمی‌شود، شما فکر می‌کنید که این آدم چه بهره‌ای از عقل و علم دارد؟ که نگاهش به دارو چنین چیزی است، فقط برای اینکه جواب کسی را بدهد که معلوم نیست که منظور آن هم چه بوده است؛ شاید می‌خواسته بگوید که این روایت درست نیست، و برگشته است و با طعنه گفته است که در درگاه امام ما خرما نیست و کسی هم اینجا نمرده است؛ و نمونه‌های دیگری که باز آنجا هست و بحثی که راجع به شفاء و تأثیر دارو دارد و آنجا خبر ابوبکر را که گفتیم می‌آورد.

می‌گوید که شبیه این را ربیع بن خیثم دارد و وقتی مریض شد، مشورت با دکتر نکرد، اول می‌خواستم این کار را بکنم ولی دیدم که قوم عاد و ثمود و این‌ها این همه طبیب داشتند همه‌شان مردند، اطباءشان هم مردند، من هم دیدم که بهتر است که با طبیب مشورت نکنم تا بمیرم و همین قاضی عبدالجبار جای دیگر این کتاب یک بحثی می‌کند و می‌گوید که ببینید این پزشک‌های بغداد همه مسیحی هستند و همه هم جوان مرگ می‌شوند؛ اگر قرار بود که تو اگر طبیب بودی سر خود دوا نمودی!

می‌گوید که همه‌شان هم بهترین زندگی را دارند، آن طرف دجله در محله خوش آب و هوایش می‌نشینند، خیلی اطلاعات اجتماعی قشنگی می‌دهد؛ هیچ کس تا به حال این بخش علم این تثبت الدلائل را کار نکرده است، من فکر می‌کنم که اولین آدمی بودم که به آن جلد نگاه کردم این‌ها هی تحلیلش کردند به چهار سوژه؛ خیلی بحث‌های مهمی آنجا دارد و می‌گوید که ببینید همه این‌ها مرده‌اند، اصلاً بحث طبیب چیست؟ اصلاً چه اهمیتی دارد؟ بعد شما ببینید که تا این روزهای آخری که طبیبان را از عراق بیرون کردند همه یهود یا مسیحی بودند، در تاریخ اسلام هم هر چه می‌خوانید همین است؛ هر چه می‌خوانید می‌بینید که می‌گویند یک طبیب یهودی آوردم، شما بایستی فکر کنید که چطور در ذهن منعقد نمی‌شده است که تو بایستی این را بفهمی، برای  اینکه شکر و الحاد بوده است؛ این روش فکر کردن ماست؛ و خیلی حرف‌ها عوارض دارد؛ من خودم می‌دانم و هیچ راه حلی هم برایش ندارم.

خیلی‌ها هم به سراغ این بحث‌ها نمی‌آیند از نگرانی همین‌هاست؛ بهتر این است که آدم فکر علامه را بگیرد و المیزان جمع کند و برود، حالا یک عده نشسته‌اند و از حدیث‌ها می‌خواهند تمدن علم در بیاورند، حالا آن‌ها واقعاً آدم معرکه می‌شود که ما بعد از چهارصد سال که تجربه صفوی را داریم، بعدش را داریم و وقتی دارالفنون درست شد، همه این‌ها یک کاسه کنار رفت؛ نشد از آن‌ها دفاع کنیم، مگر این‌ها نبود؟ پس چطوری مردم همه بچه‌هایشان را به دارالفنون فرستادند؟ هر چه رسیدیم گفتیم که ازلی بوده است و فلان؛ هی ماندیم و ماندیم.

صحبت یک سال پیش من که حاج آقای حسن مظاهری هم بودند، در مؤسسه نشر آثار امام همین مفهوم در این صد سال آخر و مخصوصاً در اندیشه‌های سید قطب بود و بعدش که ما نکند بوی این بیاید که بنیاد فکرهایمان با زندگی سازگار نیست و اگر واقعاً چنین چیزی  باشد و نتوانیم خودمان را اصلاح کنیم ممکن است که آینده همه با هم از دست برود، گرچه به این سادگی از دست نمی‌رود و خدا بزرگ است «و انا نحن نزلنا الذکر و انا لهو لحافظون»؛ حالا من هم اینطور استدلال می‌کنم که این هم یکی از آن مدل‌ها است که دارم توضیح می‌دهم، ولی به هر حال ممکن است که یک صدمات بیشتری باشد.

سیستم جدید علم کشاورزی تقریباً همه چیز را نابود می‌کند

مدتی قبل آقای لاریجانی می‌گفت که در مجلس یک بحث بسیار مهمی راجع به این تراریخته‌ها داریم، می‌گفت که در واقع علم کشاورزی با این سیستم جدیدش تقریباً همه چیز را نابود می‌کند، اصلاً به ده سال نمی‌کشد، کما اینکه ذرت الان اینطور شده است؛ یعنی شما اصلاً دانه‌های بومی نمی‌کارید، چون آن ده برابر تولید می‌شود، دانشش را هم به شما نمی‌دهند، حالا ممکن است که بیست سال دیگر به هزار زحمت چیزی درست کنید، اما گندم و ذرت همین حالت می‌شود و شما باید از برزیل، اسرائیل یا جای دیگری باید این‌ها را وارد کنید و این‌ها بحث‌های پزشکی و بهداشتی‌اش و چیزهای مختلفی که دارد انقلاب عجیب و غریبی است که در کشاورزی اتفاق می‌افتد و آثاری دارد که هزینه‌بر است، یعنی الان پول مملکت برای وارد کردن یک دانه ذرت خارج می‌شود، برای اینکه آن دانه فقط کشتش اینطور است که می‌شود در این بی آبی محصول عالی داشته باشیم.

می‌گفت فکری کنید و بگویید که برای این تراریخته چکار کنیم؟ چکار می‌شود کرد؟ گفتم که خوب دانشگاه باید فکر کند، اگر بنا هست که فکر کند، اما اینقدر اطمینان دارم که ریالی پول در این دانشگاه نیست، یعنی اگر کسی آنجا کسی بنشیند و فکر کند حرف ریالش را هم نمی‌شود زد.

حرف‌های من اثبات‌پذیر نیست ولی سعی کردم که حداقل یک گزارشی بدهم. /841/ز۵۰۲/س

ارسال نظرات