۱۹ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۰۶
کد خبر: ۵۴۲۳۹۲
نقد اندیشه اکهارت توله(۱)

بازی رهبر عرفان‌های کاذب با عواطف انسانی

اکهارت توله غیر از عواطف، ساحت روح آدمی را کاملا خالی می‌بیند و اگر در پستوی ذهنش برای روح، ابعاد و قوایی را قائل باشد، دستوری برای رشد و شکوفایی این قوا ندارد.
اکهارت توله

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، یکی از اشکالات اندیشه اکهارت توله رهاکردن احساسات و عواطف است. رشد معنوی نمی‌تواند در مورد هیجانات روحی و پرورش عواطف خنثی باشد. توجه مکاتب مختلف به رشد عواطف و قوای احساسی، به گونه‌ای است که پرداختن به این ساحت را آرمان و غایت می‌دانند و موجب جعل اسامی و واژگانی در متون اخلاقی و عرفانی شده است. کلماتی مانند: نیمه گم‌شده، عنصر مادینه، بعد زنانه، کالبدهای جنس مخالف، قدرت شاکتی، انرژی کندالینی در مکاتب گوناگون نشان از اهمیت این بخش از وجود آدمی دارد.

بسیاری از مکاتب معناگرا، تمرکزشان معطوف به حوزه احساسات است؛ به گونه‌ای که دستورها و آدابی دست و پا گیر برای رشد عواطف دارند و اگر گاهی عقل را از میدان به در می‌کنند، به خاطر سهمی افراطی است که به احساسات و عواطف می‌دهند.

در اندیشه اکهارت، عقل اساسا جایگاهی نداشته و از اول مطرح نبوده است. ولی تفاوت فاحش نگاه وی با دیگر معنویت‌های رایج، به حاشیه راندن عواطف و احساسات است.

راه نجات انسان از دیدگاه اکهارت

نگاه توله به حوزه ادراکات انسان، نگاهی است که در «دلدادگی به لحظه حال» خلاصه می‌شود. این فرآیند از آن رو که فقط «تسلیم درونی به اوضاع بیرونی» است، اقدامی انفعالی است که از ناحیه قوای درونی اتفاق می‌افتد. تعاملی که میان قوای روحی و اوضاع محیطی برقرار می‌شود، با عواطف، ارتباطی پیدا نمی‌کند و سهمی به حفظ هیجانات عاطفی داده نمی‌شود؛ چه رسد به تقویت یا رشد آن.

حال سؤال این است که اگر کسی در مورد اتفاقات خوشایند و ناخوشایند، حالت نظاره‌گری محض داشته باشد و فقط به تماشای رویدادها بنشیند و آن‌گاه بتواند تسلیم محض لحظه‌ها باشد، به رشد عواطف کمک کرده است یا به تعطیلی آنها؟

رشد قوای روحی و عاطفی با آنچه اکهارت «احساس مثبت» می‌نامد، کم‌ترین نسبتی ندارند. آنچه وی «احساس مثبت» می‌نامد، قضاوت نکردن است، نه دخالت احساس در تعامل با رویدادها. کسی می‌تواند با انسان فقیر به معنای واقعی همدردی کند که درک واقعی از محرومیّت‌های او داشته باشد. اگر بخواهد بدون قضاوت به تماشای او اکتفا کند و فقر او را با تمام وجود حس نکند، بی‌شک نمی‌تواند محبتی به او پیدا کند.

رشد عواطف معمولا با تأثر درونی همراه است و البته تأثیرپذیری پس از درک واقعی رویدادها رخ می‌نماید. اکهارت توصیه می‌کند به یک منظره رقّت‌آور همان‌گونه بنگرید که به یک صحنه جنایت! چون اگر حالت هم‌نوایی با وقایع بگیرید، خود را با آنها یکی دیده و اگر خویش را با پدیده‌ها یکی ببینید، «خودگرایی» و «ایگو» به وجود می‌آید و از خودِ مقدس خویش فاصله می‌گیرید.

وی می‌گوید: اجازه بدهید وقایع بیایند و بروند و شما تنها شاهد محض باشید و از هرگونه موضع هم‌دلانه یا انکار گونه دوری کنید. اگر به نفی و اثبات وقایع بپردازید، در روان خود، برای غیر خانه ساخته‌اید و قدمی به سمت خود دروغین برداشته‌اید؛ بنابراین وی از هرگونه نفی و اثبات و قضاوت گریزان است.

از این رو از کلمه «گناه» نفرت دارد و به هواداران خود حتی اجازه نمی‌دهد این کلمه را استعمال کنند؛ چون کلمه «گناه» بیانگر این است که انسان در مورد خود به قضاوت نشسته است.

اگر بپذیریم که قضاوت ذهن نسبت به پدیده‌های بیرونی و جهان خارج آسیب‌زا است و پیامدهای ناگوار روحی روانی دارد، چرا قضاوت انسان نسبت به گذشته خویش، باید به همین منوال تلقی شود؟ چرا اکهارت بین پدیده‌های خارجی که در موارد زیادی در قلمرو اختیار انسان نیستند و اعمال اختیاری انسان که انسان با اختیار و اراده خویش به آنها عینیت می‌بخشد، تفاوتی نمی‌گذارد و در مورد هر دو می‌گوید که انسان باید بی‌ذهنی در پیش گیرد؟

بهتر آن بود که اکهارت برای اصلاح رفتار و دوری از رذایل اخلاقی، از قضاوت ذهن کمک می‌گرفت و آن را برای کسب انگیزه بیش‌تر به منظور دست‌یابی به حیات معنوی به کار می‌گرفت.

اگر چه اکهارت خود درباره ذهن قضاوت کرده است! بهتر بود که طبق توصیه خویش، قضاوت منفی در مورد ذهن را اصلاح می‌کرد و آن را بسان یک مجرم در حوزه قوای معنوی نمی‌دید. منطقی‌تر این بود که وی ذهن را به عنوان «دست‌یار» و «مددکار» برای تعالی روح می‌پذیرفت و اندک سهمی برای آن جهت تکامل روح در نظر می‌گرفت؛ زیرا وجدان اخلاقی در انسان «با کمک قضاوت ذهن نسبت به گذشته» می‌تواند حکم صادر کند و آدمی را نسبت به گذشته تشویق توبیخ نماید. قضاوت ذهن می‌تواند خون تازه‌ای در کالبد معنوی انسان بدمد و او را وادار کند در مورد آینده، شیوه دیگری در پیش گیرد که اشتباهات گذشته را تکرار نکند.

شکافی که اکهارت بین آرامش و عواطف ایجاد می‌کند، از نگرش وی درباره «آرامش» سرچشمه می‌گیرد. او آرامش را نه تنها در سامان دادن به عواطف نمی‌بیند، بلکه نتیجه از کار انداختن احساسات می‌داند. او می‌گوید عواطف را بخشکانید تا بتوانید از دردسر قضاوت‌ها و در نهایت از شرّ تنش‌های ذهنی در امان باشید.

مدیریت عواطف در اندیشه اکهارت به مدیریت ذهن تبدیل می‌شود و رشد عاطفه جای خود را به رفع آن می‌دهد. وی ذهن را به جنگ عواطف می‌فرستد و عشق و آرامش را در مقابل عواطف و احساسات قرار می‌دهد و عواطف را برآمده از قضاوت‌های ذهن می‌داند.

روشن است با چنین نگرشی، آدمی هیچ‌گاه نمی‌تواند فضایل انسانی، همچون عشق، محبت، ایثار و هم‌دردی با دیگران را در گلستان روح خود به شکوفایی رساند و این دسته از خصایص روحی را به عنوان آرمان و مطلوب تعقیب نمی‌نماید؛ چون از اساس به عنوان ارزش مطرح نبوده‌اند. البته چنین فضایلی در نوشته‌های اکهارت چندان مورد توجه قرار نگرفته‌اند. اگر هم در حد الفاظ و کلمات در نوشته‌هایش پیدا شوند، یا در معانی دیگری به‌کار رفته‌اند، «هم چنان که در مورد کلمه بخشش گفته شد» یا با مبنای فکری و نظام اندیشه وی تناسبی ندارد و در این مجموعه جای نمی‌گیرد.

اکهارت توله غیر از عواطف، ساحت روح آدمی را کاملا خالی می‌بیند و اگر در پستوی ذهنش برای روح، ابعاد و قوایی را قائل باشد، دستوری برای رشد و شکوفایی این قوا ندارد./۹۹۸/ت۳۰۲/س

منبع: کتاب«کاوشی در معنویت‌های نوظهور» اثر حمزه شریفی دوست؛ صفحه ۲۴۰ تا ۲۴۳.

ارسال نظرات