۳۰ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۱:۰۳
کد خبر: ۴۸۷۶۱۱

تأثیر مبانی فکری و فرهنگی غرب در الگوی شهرسازی کشور

مسأله‌ای که در شهرسازی ایرانی از آن غفلت شده و الگوی غربی، معیار برنامه‌ریزی­‌ها و مدیریت‌های توسعه‌ شهری قرار گرفته است.
شهرسازی
ایرانی اسلامی

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی برهان، از زمانی که بشر از جوامع کوچ‌نشین به‌سمت جوامع شهرنشین سیر کرد و در نقطه‌ی ثابتی توطن اختیار کرد، شهرسازی به‌معنای امروزین آن متولد شد. شهرهای اولیه پیچیدگی و کارکردهای امروزین را نداشتند و بیشتر مبتنی بر تأمین نیازهای اساسی جوامع اولیه ساخته می‌شدند. بعدها با گسترش جوامع و شکل‌گیری جامعه‌های بزرگ‌تر در قالب پادشاهی‌ها و امپراتوری‌ها، ساختار شهرها نیز تغییرات اساسی یافت و بناهای مختلفی با کارکردهای گوناگون در شهرها ساخته شدند و به‌مرور و گذر زمان، شهر این شکل و قالبی را یافت که امروز در جوامع مدرن شاهدیم.

در سایه‌ی تحولات کلانی که در عرصه‌ی جهانی و در حوزه‌ی شهرسازی رخ داد، کشور ما نیز تحولات مختلفی را از سر گذرانده و گام‌به‌گام بیشتر از پیش به جهان مدرن وارد شده است؛ به‌نحوی‌که امروز پایتخت ایران یکی از پرجمعیت‌ترین شهرهای جهان است و بسیار بیشتر از برخی از کلان­شهرها گرفتار و درگیر معضلات بزرگ کلان‌شهرهای مشابه است.

اما اختلاف بسیار بزرگی که میان کلان‌شهرهای ما و جهان توسعه‌یافته وجود دارد، آن است که تحولات مهمی که در حوزه‌ی معماری و شهرسازی در جهان غرب رخ داده است، سیری مشخص داشته که برمبنای نگاه خاصی به هستی سامان یافته است که در کانون آن اندیشه‌ی اومانیسم و اصالت فرد قرار دارد و براساس آن، همه‌ی پدیدارهای هستی، از جمادات تا موجوداتِ همنوع انسانی، معطوف به تأمین خواستهها و احتیاجات فرد تعریف می‌شوند.

به عبارت دیگر، غایت کیهان و هستی در واقعیت کلان خود، فرد انسانی تعریف می‌شد. حتی دانش و محصولات دانش‌بنیاد نیز بستری برای تأمین حوائج و نیازهای فرد انسانی تعریف می‌شوند. ولی در نگاه دینی، فارغ از سنخ شرقی یا غربی آن، نه‌تنها فرد با تعریف غربی آن، کانون و غایت عالم نیست، بلکه انسان به‌عنوان مظهر الهی و خلیفه‌ی خداوند روی زمین شناخته می‌شود و اگر عالم و موجودات آن در خدمت او هستند، بشر نیز در قبال خدماتی که از عالم دریافت میکند، مسئولیت متقابل دارد. به تعبیر دیگر، در نگاه دینی، بشر فقط مرکزی نیست که کلیت کیهان خادم او باشد، بدون هیچ‌گونه مسئولیت متقابلی، بلکه هر اندازه که جهان مادی مخدوم بشر است، بشر نیز در قبال گیتی و عالم مسئولیت دارد و میباید در حفظ آن و تأمین شرایط و عواملی که بقای آن را تضمین میکند، کوشا باشد، زیرا غایت عالم و آدم رسیدن به مرتبهای ماورای تمنیات و امیال انسانی است.

از همین نقطه میتوان به مفهوم شهرسازی به‌عنوان یکی از مظاهر و تجلیات هستیشناسی و جهان ذهنی انسان دین‌مدار و یا فردمحور در دوسوی عالم و در سپهر تاریخ نقب زد. در جهان غرب تا زمان سیطره‌ی کلیسا و دوران قرون وسطا، شهرها بیشتر روح دینی داشت و در کانون و قلب شهر، کلیساهای بزرگی بودند که به‌نحوی مردم شهرها زندگی خود را براساس برنامه‌های آن تنظیم و تنسیق میکردند.

کلیسای جامع کلن، آلمان

تا کیلومترها دورتر بنایی به بلندی کلیسا وجود ندارد و معدود بناهای بلندتر محصول ساخت‌وسازهای جدید هستند. بعدها و با سیطره‌ی نگاه اومانیستی و فردانگارانه، مرکزیت کلیساها به چالش کشیده شد و مناطق مسکونی و شهرکهایی تأسیس و بنیاد شدند که در آن‌ها کارکردهای بناها تعریف‌کننده‌ی نظام شهرسازی غربی بودند و مرکز شهر بسته به نوع نگاه عمومی شهروندان، تفاوت‌های اساسی کرد.

نیویورک، آمریکا، یک شهر کاملاً مدرن بدون هرگونه مرکز ثقل یا کانونی

بعدها و با گسترش روح سرمایهداری، مفهوم مسکن به‌عنوان محلی برای اسکان کارمندان یا کارکنان کارخانهها و شرکتهای بزرگ، متولد شد و پیرو آن، سیمای ظاهری خود بناها، رو به سادگی و بی‌پیرایگی رفت و در عوض کارایی و کارکرد بالای آن‌ها هدف معماری و شهرسازی شد.

بسیاری از بناهای بزرگ معماری غربی، به‌عنوان نمونه مرکز تجارت جهانی یا برج‌های دوقلوی نیویورک که در حوادث 11 سپتامبر فروریخت، با این تلقی سرمایه‌سالارانه بنا شدند که هرکدام در جایگاه خود مرکزیت خاص خود را داشتند. به‌این‌ترتیب کلانشهرهای جدیدی بنیان نهاده شدند که در آن‌ها دیگر مرکزیتی وجود نداشت و بناها با هویت معماران و یا صاحبان آن‌ها شناخته می‌شدند و هرکدام مرکزیت خاص خود را، بر اساس ثروت و شهرت صاحبان یا معماران آنها، در گردونه رقابت با بناهای دیگر داشتند.

همین تحولها به‌صورتی بسیار نابسامانتر در بستر فرهنگ اسلامی-ایرانی ما رخ داد و شتاب تحولات بسیار سریع‌تر بود؛ به‌نحوی‌که اگر در غرب چنین تحولی در بازه‌ی زمانی بیش از چند قرن رخ داد (از زمان رفرم مذهبی تا دوران پسامدرن) در کشور ما با تحولات ناشی از انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی آغاز شد[5] و در دوره‌ی زمانی پس از انقلاب با سرعت شتابانتری رشد کرده و در 25 سال گذشته به‌صورت بسیار مهیب و افسارگسیختهای به حرکت و رشد شتابان خود ادامه داده است.

متأسفانه اگر این حرکت در مدلهای شهرسازی در غرب براساس نوعی جهانبینی و هستی‌شناسی خاص شکل گرفت، در جامعه‌ ما چنین تغییراتی در مدل شهرسازی اسلامی-ایرانی کاملاً برمبنای تقلید کورکورانه از غرب و معماری غربی بود و بدون درک مبادی هستی‌شناسانه‌ی آن و بدون توجه به امکانات و بسترهای مکانی و جغرافیایی. برای نمونه، اگر در اروپا و کشورهای توسعه‌یافته، ما با زمینهای حاصلخیز، تراکم جمعیتی بالا بر روی مساحت زمینی کم‌وسعت و منابع آبی قابل ملاحظه روبه‌رو هستیم که امکان ساختن کلان‌شهرها با برجهای بزرگ را قابل توجیه میکند.

در ایران با اقلیمی نیمه‌خشک و بیابانی مواجهیم و منابع آبی در بسیاری از کلان‌شهرها، حتی تهران، دیگر تکافوی جمعیت و امکاناتی که در آن‌ها متمرکز شده است را نمی‌دهد و بااین‌حال کماکان ساختن برجهای بلندمرتبه در این کلان‌شهرها ادامه دارد و حتی در شهری مذهبی مثل قم نیز این رویه‌ی غلط بلندمرتبه‌سازی در طول چند سال گذشته با رشد شتابانی در حال گسترش است، درحالی‌که بی‌تردید منابع آبی چنین شهرهایی گنجایش پاسخ‌گویی به این حجم وسیع از ساخت‌وساز و تمرکز نفوس انسانی در این محدوده‌ها را نمیدهد.

همین بحث درخصوص مقوله‌ی انرژی هم قابل طرح است. به‌طور نمونه، در کشورهای توسعه‌یافته با تولید برق هسته‌ای و به خدمت گرفتن فناوری‌های جدید در مصالح ساختمانی اتلاف انرژی را به پایینترین سطح ممکن رساندهاند، ولی در کشور ما مصالح و فناوری‌های ساختمانی به‌نسبت هنوز سنتی و قدیمی هستند که باعث میشوند در مقام مقایسه، بسیار بیشتر از یک بنای استاندارد در کشورهای توسعه‌یافته انرژی هدر برود.

یزد، نمونهای از شهرک‌سازیهای جدید. بناهایی بی‌روح و صرفاً معطوف به جنبه‌ی خوابگاهی، بدون فضای سبز و مسجد و البته بدون لحاظ شرایط اقلیم کویری استان یزد

به‌طور خلاصه ذکر همین دو مورد اختلاف در نگاه تقلیدمحورانه از الگوهای شهرسازی غربی به‌خوبی نشان میدهد که در کمال تأسف، هیچ خودآگاهی و اندیشه‌ورزیای در پس معماری کلان ما در مقطع تاریخی چند دهه‌ی گذشته وجود نداشته و سیطره نگاه کاسب‌کارانه به مسکن و بناهای شهری یا روستایی به افت کیفیت بناها و به تبع آن، شهرها منتهی شده است.

اگر تا چند دهه قبل عمر مفید یک بنا تا پنجاه سال یا بیشتر و کمتر بود، غالب بناهای چند دهه‌ی قبل ما با گذر دو دهه از عمر خود، دیگر کیفیت سکونت اولیه را ندارند و در اصطلاح متداول، تبدیل به بناهای کلنگی می‌شوند. اگر هم این‌گونه نباشد، به‌دلیل الگوهای جدیدی که در شهرسازی یا معماری مُد می‌شوند، آن بناها ویران شده و بناهایی با طرح و صورت جدید جای ‌آن‌ها را می‌گیرند./998/د101/س

نویسنده: مصطفی مرشدلو

ارسال نظرات