۲۷ شهريور ۱۳۹۵ - ۱۹:۱۶
کد خبر: ۴۵۰۲۵۷
در گفت‌وگو با شاگرد خصوصی علامه جعفری بررسی شد؛

جامعیت علمی علامه/ حضور بیش از 100 اندیشمند بین‌‌المللی در محضر استاد

به یکی از دوستان نیز گفتم مهم نیست که استاد در متن حرکت می‌کند یا در حاشیه، بلکه مهم این است که مطلب به‌دردبخور به ما می‌گوید؛ چه در متن باشد و چه در حاشیه. شما متن را می‌خواهید تمام کنید که درس دیگری را شروع کنید؟ چه فایده‌ای دارد؟ شما می‌خواهید علم یاد بگیرد.
حجت‌‌الاسلام و المسلمین قادر فاضلی حجت‌‌الاسلام و المسلمین قادر فاضلی

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، حجت‌الاسلام و المسلمین قادر فاضلی، از پژوهشگران و محققان حوزوی است که تاکنون بیش از 80 جلد کتاب را به رشته تحریر در آورده و از این تعداد 64 جلد آن چاپ شده است. فرهنگ‌های موضوعی شامل «آثار مولوی»، «نظامی گنجه‌ای»، «آثار عطار نیشابوری»، «دیوان امام خمینی، اقبال لاهوری، گلشن راز و...» و بررسی موضوعات عرفانی، قرآنی، نهج‌البلاغه، سیاست و اسلام شناسی در ابعاد مختلف از مهم‌ترین تألیفات استاد است.

یک دوره تفسیر قرآن کریم به شعر با عنوان «دُر منظوم» در 10 جلد با 60 هزار بیت شعر که در تاریخ اسلام بی‌نظیر است و ترجمه قرآن از دیگر تألیفات استاد است. حجت‌الاسلام و المسلمین فاضلی از شاگردان خصوصی مرحوم علامه جعفری بوده که قریب به 9 سال از محضر استاد بهره برده است. وی همچنین 25 سال سابقه تدریس در دانشگاه را دارد که به سبب عمل حنجره به مدت دو سال است تدریس را کنار گذاشته و در حال حاضر بیشتر کارهای تألیفاتی انجام می‌دهد.

مسؤولیت امور فرهنگی چندین دانشگاه، مسؤولیت پژوهشی مؤسسه امیرکبیر، مدیرکلی امور فرهنگی در وزارت کشور و مشاور وزیر در امور روحانیت نیز از سوابق کاری حجت‌الاسلام و المسلمین فاضلی است.

در گفت‌وگو با ایشان به بررسی ابعاد شخصیتی، علمی، عرفانی، فقهی، حوزوی، فلسفی و... علامه جعفری پرداختیم که در ادامه متن بخش نخست آن را ملاحظه می‌کنید؛

رسا ـ به عنوان پرسش نخست مقداری درباره رابطه خودتان با مرحوم استاد علامه محمدتقی جعفری بفرمایید.

بنده تقریباً هشت تا 9 سال پایانی عمر علامه محمدتقی جعفری در خدمت ایشان بودم. منزل ایشان در تهران و منزل بنده در کرج بود که هفته‌ای چند جلسه به خدمتشان شرف‌یاب می‌شدیم. نخست با عنوان شروع درس خارج فقه اقدام کردیم و استاد نیز قبول کردند ولی در بستر زمان موضوعات دیگری پیش آمد. حتی شاید درس فقه پس از مدتی تعطیل شد، مباحث قلمرو دین و اسلام و اسلام شناسی به معنای وسیع کلمه شروع شد. گاهی مسائل روز و گاهی مسائل جهانی مطرح می‌شد. هر کدام نیز گاهی چندین جلسه وقت می‌گرفت.

برای نمونه درس خارج فقه مکاسب محرمه شیخ را خدمت ایشان شروع کردیم، پس از مدتی به سبب جو حاکم که در آن زمان مطرح بود، بحث‌هایی که دکتر سروش راه انداخته بود و ادعا داشت فقه یک علم مصرفی، درجه دوم و تابع است و در این زمینه نیز اشکالاتی وارد می‌کرد، بنده به علامه پیشنهاد دادم مباحث مربوط به فقه را می‌توانیم بعداً ادامه بدهیم ولی آن‌چه اکنون ضروری است مسأله پرداختن به ثابت‌ها و متغیرها در فقه اسلامی است؛ چون می‌گویند فقه اسلامی علم متغیری بوده و همیشه تابع است در حالی که در فقه ما قوانین ثابت حاکم است و همین سبب شد چندین جلسه در این زمینه بحث کنیم و در کیهان فرهنگی آن زمان چند شماره تحت عنوان «قوانین ثابت یا متغیر فقه اسلامی» چاپ شد.

یکی دیگری از مسائلی که در آن زمان مورد بحث قرار می‌گرفت، ژنوم انسانی و شبیه سازی‌ها بود. در آن زمان مطرح می‌شد که آیا اسلام در این‌باره نظر دارد یا خیر و اگر دارد نظر فقه اسلامی چیست. چندین جلسه نیز بحث بنده و استاد به این موضوع اختصاص یافت. گاهی بحث‌های عرفانی به ویژه عرفان‌های نوظهور پیش می‌آمد. به خاطر دارم استاد روزی کتابی از کریشنا مورتی به بنده دادند. یک کتاب دیگر به یکی از دوستان دادند و یک کتاب نیز خودشان برداشتند و گفتند شما این کتاب‌ها را بخوانید و نظرتان را بدهید و من نیز این کتاب را می‌خوانم و نظر می‌دهم. ما کتاب‌ها را خواندیم و نظراتمان را در چند صفحه نوشتیم و به ایشان دادیم. استاد نیز در یکی از مجلات تفسیر نهج البلاغه حدود 40 تا 50 صفحه به موضوع آقای کریشنا مورتی اختصاص داد و درباره آن بحث کرد.

به طور کلی درست است که بحث ما ابتدا به ساکن درس خارج فقه شروع شد، ولی به موضوعات بسیار متفاوتی گستره یافت. برای ما نیز بسیار لذت بخش بود. حتی گاهی بحث‌های شعری، عرفانی، فلسفی و... مطرح می‌شد. چندین هفته درباره یکی از کتاب‌های بنده که درباره تفسیر نهج‌البلاغه نوشته بودم، صحبت شد و استاد به تصحیح آن‌ها پرداخت. بنده در آن کتاب تنها یک خطبه را تفسیر کرده بودم که علامه بزرگواری کرد تمام کتاب را خواند و اصلاحاتی نیز به آن بیان کرد. برای کتاب نیز مقدمه‌ای نوشتند که پس از چاپ کتاب، مقدمه استاد را نیز در کتاب بیان کردیم.

به طور کلی بنده هشت تا 9 سالی توفیق داشتم که از محضر استاد استفاده کنم و محصول آن کتاب «یاد یار» شد که بنده در این کتاب 160 خاطره از مرحوم استاد نقل کردم که خاطرات آن نیز گوناگون است. پیش از چاپ نیز خدمت استاد دادم و اصلاحاتی کردند و گفتند برخی از خاطرات را چاپ نکن. ولی در نهایت گفتند تا من زنده‌ام کتاب را چاپ نکنید؛ چون در کتاب چند مکاشفه، مسائل عرفانی و کرامت بود و گفت اگر مردم این مسائل را بفهمند جلوی خانه ما صف می‌کشند و مزاحمت ایجاد می‌کنند و نمی‌خواهم تا زنده‌ام این خاطرات چاپ شود.

این 160 خاطره همراه چند مقاله درباره ابعاد علمی علامه جعفری محصول همان چند سالی است که توفیق داشتیم در محضر ایشان باشیم و خداوند را سپاسگذارم که این توفیق را به بنده عطا کرد. پس از این موضوعات بود که استاد بیمار شدند و سپس از دنیا رفتند.

رسا ـ فرد خاصی علامه جعفری را به شما معرفی کرد؟

بنده پیش از رفتن به تهران در قم و در محضر علامه حسن‌زاده آملی، آیت‌الله جوادی و... تلمذ کرده و عرفان و فلسفه می‌خواندم. سپس که ازدواج کردم و گرفتار دانشگاه شدم. پس از آن بود که به کرج مهاجرت کردم و بسیار ناراحت بودم که اساتید خوبی مانند علامه حسن‌زاده آملی و آیت‌الله جوادی آملی را از دست داده‌ام. از خداوند متعال نیز خواستم بتوانم در محضر علامه جعفری حاضر شوم. پس از زحمات فراوانی توانستم شماره تلفنشان را پیدا کنم. سپس تماس گرفته و آدرس منزلشان را گرفتم و به آن‌جا رفتم.

وقتی به خانه استاد رسیدم، مقداری با ایشان صحبت کردم که ایشان نیز نسبت به بنده علاقه‌مند شد. به ایشان توضیح دادم که در قم فلسفه، اشارات، شرح فصول و... خوانده‌ام و اکنون می‌خوام با شما درسی را شروع کنم. نخست درس عرفان را پیشنهاد دادم، ولی موافقت نکردند. سپس درس اصول را پیشنهاد دادم و پذیرفتند ولی پس از مدتی گفتند درس فقه را شروع کنیم. پرسیدم چرا؟ گفتند به عقیده بنده منافع فقه برای دنیا و‌ آخرت بیشتر از اصول است. اصول مباحث علمی و فنی است که مقداری از آن به درد می‌خورد ولی بسیاری از آن به کارمان نمی‌آید. ولی از فقه هر چه بخوانیم به کار می‌آید، هم در این دنیا و هم در آن دنیا. لذا مکاسب محرمه را شروع کردم و سپس بحث به جاهای دیگر کشیده شد.

رسا ـ جزو شاگردان خصوصی ایشان بودید؟

بله. درس خارج فقه استاد نخست با بنده شروع شد. یعنی بنده و استاد بودیم سپس چند نفر از دوستان خوش ذوق فهمیدند و از بنده خواستند تا از استاد اجازه بگیرم و با خودم ببرم. علامه نیز بزرگواری و محبت کردند و پذیرفتند. سپس چند نفر از شاگردان قبلی علامه به جمع ما اضافه شدند. تقریباً 10 نفر بودیم که پس از مدتی شاهد ریزش هم این شاگردان بودیم و بنده و استاد تنها ماندیم.

چون طلاب به شیوه استاد عادت نکرده بودند و دوست داشتند استاد یک کتابی را بخواند و ترجمه کند، سپس مرجع ضمیر آن را مشخص کرده و این مطالبی که بیان می‌شود را یادداشت کنند. سپس امتحانی از آن‌ها گرفته شود. ولی استاد چنین شیوه‌ای نداشت، بلکه بسیار حاشیه رو بود. برای بنده نیز خوب بود.

به یکی از دوستان نیز گفتم مهم نیست که استاد در متن حرکت می‌کند یا در حاشیه، بلکه مهم این است که مطلب به‌دردبخور به ما می‌گوید؛ چه در متن باشد و چه در حاشیه. شما متن را می‌خواهید تمام کنید که درس دیگری را شروع کنید؟ چه فایده‌ای دارد؟ شما می‌خواهید علم یاد بگیرد. اگر استاد حاشیه‌ای رفت که آموزنده نبود و به درد شما نخورد، حق با شماست؛ ولی این مرد به قدری معلومات فراوانی دارد که گاهی حاشیه ایشان برای ما مهم‌تر از متن است.

در کتاب «یاد یار» نیز بیشتر خاطراتی که بنده نقل کرده‌ام به موضوع فقه ارتباطی ندارد. بلکه چند مورد خاطره محدودی است که با مباحث فقهی مرتبط است ولی تمام آن‌ها بکر و خوب بوده و دارای جهان بینی، لطیفه، طنز، اخلاق، عرفان و... است. چیزی شبیه مثنوی بود. البته نمی‌دانم مثنوی در استاد تأثیر گذاشته بود که مثنوی‌وار درس می‌دادند. یعنی مطلبی را شروع می‌کردند سپس وارد مطالب دیگری می‌شدند در پایان نیز به مطلب نخست باز می‌گشتند. خود مثنوی این‌گونه است. ولی مهم این بود که تمام مطالب آن برای ما مفید بود.

البته یکی از دوستان دیگر نیز در کلاس شرکت می‌کرد و تا اواخر نیز حضور داشت. البته کمتر از بنده در کلاس شرکت می‌کرد ولی تا پایان بود. این مجموعه دورانی بود که ما در خدمت استاد بودیم.

رسا ـ مقداری بیشتر درباره شاگردان استاد توضیح بدهید و این‌که آیا با آ‌ن‌ها ارتباط و تعامل دارید؟

استاد به این جهت ـ حاشیه رو بودن ـ شاگرد مدام نمی‌توانستند داشته باشند. یعنی عموماً شاگردان در راستای تقاضای خود می‌آمدند. برای نمونه فردی برای گرفتن رساله دکتری، فردی برای گرفتن مقاله، فردی برای تمام کردن کتاب و... می‌آمدند. لذا در آن جلسه‌ای که قریب به 10 تا 12 نفر بودیم، همه رفتند الا بنده و یکی دیگر از دوستان که او نیز چون مسؤولیت داشت، کج دار و مریز می‌آمد ولی بنده دائماً حضور داشتم.

لذا با دو تن از این شاگردان ایشان تا مدتی ارتباط تلفنی داشتیم که قطع شد و آن‌ها نیز از شاگردان دانشگاهی استاد بودند و در راستای تصحیح کتاب و کارهای خود می‌آمدند ولی این‌که فردی طلبه وار بیاید و چندین سال در کنار استاد مقیم شده و کارهای خود را انجام دهد، بنده سراغ ندارم، البته ممکن است داشته باشند ولی بنده خبر ندارم.

رسا ـ یعنی شاگردان ممتاز نداشتند؟

در دوره ما در همین چند نفری که گفتم، خلاصه می‌شد.

رسا ـ مقداری درباره خاطراتی که از استاد دارید، سخن بگویید و این‌که آیا خودتان مستقیم از استاد نقل می‌کنید یا از دیگران؟

درباره استاد خاطرات بسیاری این طرف و آن طرف نقل می‌شود، ولی خاطراتی که بنده در کتاب «یاد یار» نوشته‌ام خودم شنیده‌ام. البته متأسفانه چندین خاطره را ننوشته‌ام ولی این طرف و آن طرف نقل کرده‌ام و در آن زمان فراموش کرده‌ام که بنویسم. این خاطرات نیز بین بنده و استاد اتفاق افتاده است و یا این‌که در جمعی چند نفر بیان کرده‌اند که بنده یادداشت کرده‌ام. دیگران یادداشت نمی‌کردند ولی بنده یادداشت می‌کردم و حتی در کتاب زیر خاطره تاریخ و محل بیان خاطره را بیان کرده‌ام. حتی محل نقل چند خاطره را داخل ماشین بیان کرده‌ام. چون چندین بار استاد را برای سخنرانی دعوت کرده‌ بودند و به بنده نیز گفتند شما بیایید. پس از این‌که جلسه تمام می‌شد در راه بازگشت به تهران چندین خاطره را بیان کردند که بنده نیز یادداشت کرده‌ام.

یکی از خاطراتی که استاد نقل کرده و بنده نیز یادداشت کرده‌ام ـ البته چندین خاطره این‌ چنین وجود دارد ـ ماجرای رابطه ایشان با امیرمؤمنان(ع) است. یکی از خاطرات این است که استاد گفت: يك سال پيش از آنكه وارد حوزه علميّه تبريز(مدرسه طالبيه) شوم، در خواب ديدم كه يك دست، به من كاسه‏‌اى شير داد و من نوشيدم. گفتم اين دست كه بود؟ گفته شد: دست على‏‌بن‏‌ابيطالب عليه‏‌السلام بود.(11/ 4/ 76 منزل استاد) بنده نیز پس از فوت استاد این طرح را به صدا و سیما دادم و درباره آن فیلم کوتاهی ساخته شد که پسر کوچک بنده نیز نقش کودکی علامه را بازی کرد. بنده این خاطره را از خود ایشان شنیدم.

خاطره دیگر این است که استاد می‌گفت: یکی از دوستان می‌گفت من عموماً خواب نمی‌بینیم، ولی دیشب خواب دیدم همه مردم به یک خانه‌ای جمع شده‌اند و در آن‌جا به همه غذا می‌دهند. گفتم چه خبر است؟ گفتند محمدتقی جعفری به همه غذا می‌دهد. در این صف همه جور آدمی بود؛ ایرانی، افغانی، عرب، عجم، خارجی و... بود. نمی‌فهمم چیست ولی چنین خوابیدی دیده‌ام. این خواب را نیز آن فرد در دوران طلبگی استاد دیده بود.

مرحوم استاد نیز این موضوع را در تهران نقل می‌کرد که قریب به 45 سال از آن موضوع گذشته بود. استاد نیز می‌گفت بنده تعبیر می‌کنم به این‌که اکنون همه جور آدمی به منزل ما می‌آید. از خارجی گرفته، تا مسلمان، غیر مسلمان، فیلسوف، حقوقدان، مورخ و... می‌آید که هر کدام درباره مطالب مختلف اسلام شناسی و نظر اسلام پرسش‌هایی دارند و ما نیز به این‌ها پاسخ می‌دهیم.

یکی از کتاب‌هایی که در این زمینه چاپ شده کتاب «تکاپوی اندیشه‌ها» است که در آن اسامی 57 نفر از بزرگان غربی و شرقی، مسلمان و غیر مسلمان که بیشترشان نیز از غیر مسلمانان بودند که با استاد ملاقات و مصاحبه داشته‌اند، نوشته شده است. البته بیش از این تعداد بوده و بنده از استاد درباره این موضوع سوال کردم که گفتند: بیش از 100 نفر از اندیشمندان غربی و شرقی و چهره‌های جهانی آمده‌اند.

البته می‌گفتند: متأسفانه نشده بسیاری از این‌ها را ضبط کنیم. ولی می‌دانم که در فلان زمان فلان آقا آمده و یا من در فلان کشور در فلان زمان با فلان فرد ملاقات، نشست و مصاحبه داشته‌ام ولی فردی نبوده که مدیریت کند. افسوس نیز می‌خورد. حتی یک روزی فرمود: حیف که ما بی‌صاحب بودیم. ما مدیر نداشتیم. به ایشان گفتم حضرت استاد یعنی چه که شما مدیر نداشتید؟! شما خودتان باید مدیر باشید. دانشمندان باید مدیر جامعه باشند. فرمود: خیر. آن مدیریتی که من می‌گویم کار ما نیست، کار جامعه است. کار دولت است. آن‌ها باید ما را مدیریت کنند. برای نمونه اگر وزارت خارجه فلان دانشمند را به منزل من می‌فرستد باید عقلش برسد که یک گروه فیلم‌بردار نیز بفرستد که تمام این‌ها را ضبط و فیلم‌برداری کنند.

می‌گفت: مرحوم پرفسور عبدالسلام ـ پرفسور پاکستانی مسلمان که شخصیت جهانی بود و جایزه نوبل برده بود ـ به منزل من آمد و حدود دو ساعت با یک‌دیگر صحبت کردیم. مسائل مختلف علمی مطرح شد. ولی هیچ چیزی نداشتیم جز ضبط منزلمان که بنده نیز طریقه استفاده از آن را نمی‌دانستم. به پاسداری که در آن‌جا بود گفتم: این‌ها را ضبط کن. او نیز هواسش نبوده و دکمه را اشتباهی زده بود. پس از این‌که این جلسه تمام شد به پاسدار گفتم بزن ببینم چه چیزی ضبط کرده‌ای. زد و دیدم دکمه را اشتباهی زده و هیچ چیزی ضبط نشده است.

این مطلب را یک سال پس از جلسه به ما نقل می‌کرد که در آن زمان پرفسور نیز از دنیا رفته بود. می‌گفت پرفسور از دنیا رفته و اگر هم نمی‌رفت بنده نمی‌توانستم به او بگویم برگرد تا ما با دیگر با هم مصاحبه کنیم. به همین دلیل می‌گفت ما صاحب نداشتیم. مدیر نداشتیم که این‌ها را جمع و جور کنند. ضبط و ثبت کنند. البته تعداد 57 نفر در کتاب «تکاپوی اندیشه‌ها» افرادی هستند که در ذهن استاد مانده بودند و جلسه برخی ثبت شده بود و برخی دیگر ضبط شده بود. برخی دیگر را نیز شاگردان یا خانواده در آن‌جا بوده‌اند که یادداشت کرد‌ه‌اند. یا خود خارجی‌ها یادداشت کرده و یک نسخه نیز به استاد داده‌اند و بدین گونه جمع آوری شده است. ولی اگر جلسات تمام آن 100 نفر یا بیشتر از 100 نفر جمع آوری می‌شد، اکنون یک دایرة المعارف مانند از ایشان جا مانده بود که متأسفانه این تأسف را باید تا آخر بخوریم که از چنین فردی این آثار فوت شده است.

رسا ـ اگر چند نمونه خاطره ناب نیز بفرمایید، ممنون می‌شوم.

خاطره که زیاد است و 160 خاطره می‌شود. ولی یک خاطره درباره ارتباط استاد با امیرمؤمنان(ع) نقل می‌کنم که البته آن را به اشکال گوناگونی بیان کرده‌اند ولی این‌که من می‌گویم درست است چون از خود مرحوم استاد شنیدم و یادداشت کردم. استاد می‌گفت: در دوران طلبگى در نجف اشرف يك سال هواى نجف خيلى گرم شده بود به طورى كه در آن سال چند نفر از گرما هلاك شده بودند. اين ايام مصادف شد با تولد حضرت زهرا(س). در آن روزها هوا به قدرى گرم شده بود كه(قلب الاسد- مركز ماه اسد) ناميده مى‌‏شد. ما در آن ايام، معمولًا از شدت گرما در هنگام آفتاب نمى‏‌توانستيم بيرون برويم. حجره‏ من خيلى داغ بود به طورى كه در ايام تابستان قابل استفاده نمى‏‌شد و من در حجره دوستان زندگى مى‏‌كردم. شب‌هاى جشن، طلبه‏‌ها بيرون از حجره‏‌ها در يك فضاى باز ـ بالا پشت بام ـ دور هم جمع مى‏‌شدند و جشن برگزار مى‏‌كردند.

شخصى بود به نام شيخ حيدر على كه خيلى شاد و شوخ طبع و باعث شادى در جشن‌ها بود. وقتى آمد يك تكه كاغذى را كه از روزنامه‏‌اى جدا كرده بود بيرون آورد كه در آن عكس يك خانم بسيار زيبايى چاپ شده بود. گفت درباره اين عكس سؤالى دارم و آن اين‌كه اگر شما را مخير كنند بين اين‌كه‏ هزار سال با اين دختر زندگى قانونى و شرعى داشته باشيد يا يك بار جمال على عليه‏‌السلام را مستحبى زيارت كنيد، كدام را انتخاب مى‏‌كنيد؟

عكس را اول به دست سيد اسماعيل ـ مسؤول مدرسه ـ داد كه ريش سفيد و بزرگ آن جمع بود. او چند لحظه‏‌اى نگاه كرد و سپس رو به پسرش كه در كنارش نشسته بود نمود و گفت: سيد محمد اگر چيزى بگويم به مادرت نمى‏‌گويى؟! طلبه‏‌ها خنديدند و معلوم شد كه سيد زن را انتخاب كرده است.

سپس عكس را به نفر دوم داد و او پس از نگاه گفت: آقا شيخ حيدر على گفتى زيارت مستجبى حضرت امير(ع)؟ گفت آرى. گفت چون زيارت مستحبى است و هر شيعه‏‌اى در هنگام مرگ يقيناً حضرت امير(ع) را خواهد ديد پس ديدن وى براى ما قطعى است ولى اين خانم قطعى نيست پس فعلًا وصال را انتخاب مى‏‌كنيم. همين‌طور ادامه داشت تا نوبت به من كه نفر چهارم بودم رسيد. من وقتى عكس را گرفتم و خواستم نگاه كنم، ديدم سرم خود به خود به طرف ديگر چرخيد و يا دستم بى‌اختيار به طرف ديگر كشيده شد كه نتوانستم به عكس نگاه كنم! وقتى چنين شد من مقدارى منقلب شدم و برخاستم ـ بدون این‌که بفهمم ـ به حجره‏ خود رفتم.

كنار در حجره نشستم و سرم را به ديوار تكيه دادم در يك لحظه ديدم مردى مقابل من نشسته و جوانى ـ سیدی ـ هم در كنار و نزديك من نشسته است. آن مرد که روبروی من نشسته بود به دقت و با جديت تمام به من نگاه مى‏‌كرد. ـ هیبتش به قدری زیاد بود که جرأت نکردم از خودش بپرسم ولی ـ از همراهش پرسيدم اين كيست؟ گفت: خودِ خودِ (لفظ [خود] را دوبار تكرار كرد) علی بن ابی‌طالب(ع) است.

ديدم همه‏ توصيفاتى كه در خصوص شمايل حضرت امير در روايات شيعه و سنى نقل شده است در وى آشكار است. يك دفعه به خود آمدم و ديدم در حجره تنها هستم و چون هواى حجره بسيار گرم و غير قابل تحمل بود از آن خارج شدم و به جمع طلبه‏‌ها آمدم كه عكس به نفر هفتم رسيده بود؛ آنها وقتى به من نگاه كردند ديدند كه چهره‏ى من متغير شده و حالم دگرگون است. گفتند آقاى جعفرى چه شده است من چيزى نگفتم و آن‌ها حس كردند من چيزى را كتمان مى‏‌كنم و بيشتر اصرار كردند.

چون نبايد دروغ مى‏‌گفتم به ايشان گفتم آقايان! شما به وصال اين دختر رسيديد؟! گفتند اى آقا وصال كدام است ما به عنوان شوخى اين مطلب را پيش كشيديم. گفتم: من الآن به خدمت علی بن ابی‌طالب(ع) رسيدم. تا چنين گفتم حال همه دگرگون شد. و فوراً عكس را تكه تكه كردند. سيد اسماعيل به شيخ حيدرعلى گفت: آقا شيخ ديگر از اين شوخي‌ها نكن كه ما در اين امتحان مردود شديم.(5/ 4/ 1376 منزل استاد قبل از شروع درس خارج فقه‏) مرحوم علامه این را که نقل می‌کرد می‌گفت بیش از 40 سال از این ماجرا گذشته‌ است ولی همین‌که اکنون نیز نقل می‌کنم موهای بدنم سیخ سیخ می‌شود.

خاطره دیگر این است که استاد نقل می‌کرد: «از طرف دانشگاه سنندج براى سخنرانى به آن‌جا دعوت شده بودم. رفتيم سنندج. مجلس با شكوهى برپا بود. پيش از شروع سخنرانى من، دو نفر از شعراى سنندج آمدند كه شعر خود را بخوانند. شخصى در جلسه اعلان كرد كه اشعار در مدح استاد جعفرى سروده شده است. من به طور جدى از خدا خواستم كه صدايشان را نشنوم و همين طور شد.

به طورى كه آمدند و پشت بلندگو اشعارشان را قرائت كردند و من با اينكه در رديف اول نشسته بودم فقط حركات لب‌هايشان را مى‏‌ديدم بدون اين‌كه صدايشان را بشنوم. خوشمزه اين‌كه بعد از تمام شدن قرائت اشعار، همه‏ حضار به عنوان تشويق دست زدند و خود من هم دست مى‏‌زدم كه يكى از اطرافيان من دستم را گرفت و گفت تو دست نزن كه زشت است زيرا شعر براى تو بود.»

مرحوم استاد به قدری از این‌که رودرو تعریفش کنند بیزار بود که حتی حاضر نبود چند نفر شاعر در وصف ایشان و در حضورشان شعر بگویند، به قدری که از خدا می‌خواهند برای چند لحظه‌ای ناشنوا شوند و نشوند.

اخیراً نیز یک خاطره‌ای از استاد نقل کرده‌اند که سر و ته آن را زده‌اند. بنده نیز چند جا از آن دفاع کرده‌ام چون خاطراتی که بنده نقل می‌کنم از خود استاد است و از فلان کس یا فلان شخص نیست بلکه همه را از خود ایشان شنیده‌ام و حتی نسخه اصلاح شده کتاب که در حاشیه آن با دست خط استاد نوشته شده را دارم و نگه داشته‌ام. آن نیز ماجرای تفسیر مثنوی است. در تفسیر مثنوی گفتم عده‌ای می‌گویند شما درباره مثنوی حرفی برای گفتن ندارید و هر چه خواسته بوده‌اید، گفته‌اید و تمام شد. تکرار مکرارت است. گفتند ـ اصطلاح عادیشان این بود ـ بر پدر دروغگو لعنت؛ اگر الان دستم یاری کند 10 جلد مستدرک می‌نویسم!

این خاطره‌ای که می‌خواهم بیان کنم را استاد پیش از ما در یک سخنرانی بیان کرده بودند که نوار آن نیز ضبط شده بود و بنده این نوار را داشتم ولی پسرش نداشت و به ایشان دادم تا نگه دارد. استاد می‌گفت قدیم‌ها که تفسیر مثنوی می‌نوشتم، صبح‌ها پس از نماز می‌رفتم طبقه بالا و مشغول نوشتن مثنوی می‌شدم. یک روز پیش از این‌که شروع به نوشتن بکنم که آن صدا من را با اسم کوچک صدا زد و گفت محمدتقی حواست را جمع کن، ملای رومی گاهی از شدت بهجت چیزی نمانده که به ذات ربوی جسارت کند. این عین جمله‌ای است که استاد شنیده و نوار آن است و بنده نیز یادداشت کردم.

استاد ادامه داد: پس از آن شروع کردم به نوشتن و حواسم را در نوشتن بیشتر جمع کردم تا این‌که یک روزی منتظر بودم که ببینم کجا مولوی به لب جسارت نزدیک شده است. جسارت نکرده بود چون آن صدا گفته بود ملای رومی گاهی از شدت بهجت چیزی نمانده که به ذات ربوی جسارت کند. بنده در بحث عن الحق منصور حلاج که در مثنوی مطرح است و ملای رومی از آن دفاع می‌کند، دیدم، ایشان در مقام دفاع از عن الحق منصور می‌گوید: «بی‌ادب حاضر ز غایب خوش‌تر است/ حلقه گرچه کژ بود نی بر در است.»

می‌گوید منصور در آن‌جا بی‌ادبی کرده و مولوی نیز قبول دارد که بی‌ادبی کرده است ولی در عین‌ حال این بی‌ادبی بهتر است از آن با ادبانی که غایب هستند و در عالم الوهیت و عرفان نیستند. حرفی نمی‌زنند تا بی‌ادبی هم بکنند. یعنی چیزی حالیشان نیست؛ ولی این چون خودش را در محضر خدا می‌بیند و مکاشفات الهی را می‌بیند و خودش را به خدا بسیار نزدیک احساس می‌کند از شدت تقریب گاهی یک جسارتی می‌کند و انا الحقی نیز می‌گوید که این انا الحق قابل پذیرش است. علامه می‌گفت احساس کردم منظور آن صدا و مکاشفه من با این‌جا سازگارتر است. این اصل واقعه است.

ولی یک نفر از آقایان که ادعا می‌کند علامه به منزلشان رفت و آمد داشته و از افرادی است که بسیار ضد فلسفه و عرفان است، آقای معاونیان ـ اگر اشتباه نکنم ـ می‌گفت: علامه گفت ملای رومی به ذات الهی جسارت کرده است. در حالی که نباید حرف علامه را تحریف کرد، علامه نگفت که به ذات الهی جسارت کرده است بلکه گفت چیزی نمانده که به ذات ربوبی جسارت کند. چرا عین حرف را نمی‌زنید. یعنی نزدیک شده است چون از آن دفاع کرده است ولی جسارت نکرده است. چون خود مولوی می‌گوید «از خدا جوییم توفیق ادب/ بی‌ادب محروم گشت از فیض رب...» می‌گوید شما اگر با بندگان خاص و اولیا بی‌ادبانه صحبت کنید، دلتان می‌میرد. آن وقت اگر بخواهید با خدا بی‌ادبانه صحبت کنید که امکان ندارد. پس چرا به او می‌بیندید؟ بنده این را چند جا گفته‌ام به شما نیز می‌گویم تا از ما ثبت کنید و اگر از علامه می‌خواهند حرفی را نقل کنند، عین واقع را بگویند و از خودشان چیزی به آن کم یا زیاد نکنند.

/993/402/ر

ادامه دارد...

ارسال نظرات