۱۰ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۵۰
کد خبر: ۴۲۹۷۳۵
نگاهی به سیاست‌نامه نویسی روشنفکرانه

غیبت ملیت ایرانی در روشنفکری ایرانی

نگارندگانِ «سیاست نامه» با الگوبرداری از حرکت‌های مشروطه خواهانِ سکولار در سرکوب شیخ فضل‌الله با کاربستِ پروژه‌ای پیچیده به جنگ با شیخ فضل‌الله‌های زمان آمده‌اند و سر آغازِ این جنگ باید با نزاعی داخلی در بگیرد که در آن نائینی و آخوند خراسانی بازهم ناخواسته مورد سوء استفاده قرار گرفته، پیاده نظامی از روحانیان غرب اندیش به سان شیخ ابراهیم‌ها در استخدام این جنگ پنهان درآیند!
سیاست نامه سیاست نامه

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا، جواد طباطبائی در شماره دوم از نشریه سیاست‌نامه، در مقاله‌ای با عنوان «غیبت ملیت ایرانی در روشنفکری ایران» از تقبیحِ جلال به عنوانِ نماد روشنفکری متعهد می‌آغازد. به بهانه دفاعِ جلال از شیخ فضل الله نوری، جغرافیای بحث را به مشروطه می‌کشاند و بار دیگر ضمن عقده گشایی‌های غیر اخلاقی به محکوم کردن شیخ شهید دست می‌زند.

 

طباطبائی در ادامه بر دوگانه شیخ ـ آخوند ـ دست می‌گذارد و سر آخر روشنفکرانِ غرب اندیش و معلمانِ مجامع ماسونی چون فروغی و آدمیت را به عنوان الگوی اندیشه‌ورزی سیاسی مطلوب خود معرفی می‌نماید و این همه خبر از میل مضاعف نگارندگانِ سیاست نامه به تکرار تاریخ صدر مشروطه نشان دارد.

 

انتشارِ «سیاست‌نامه» در حقیقت پرده‌برداری از ماهیتِ حقیقی روشنفکری غرب اندیش پس از پیروزی انقلاب اسلامی است و از این نظر در حقیقت به مثابه عبور از راهی است که «مهرنامه» با راهبردِ «نفاقِ روشنفکرانه» و با استمداد از ظرفیت‌های «روشنفکری دینی» در پی آن بود.

 

به دیگر سخن انتشار سیاست‌نامه و انعکاس عبور از روشنفکریِ دینی در آن(1) به واقع از یک سو اعلامِ ناکارآمدی و شکستِ روشنفکری دینی است و از طرف دیگر اعلان جنگ و تیغ کشیدن در مقابل اندیشه سیاسی اسلام و تئوریزه کردن تقابل با «حکومت دینی».

 

وقتی که جلال آل احمد حدود 5 دهه پیش قلم به دست گرفت برای نقد خودکامگی‌های روشنفکران غرب‌اندیش و ضد مذهب شاید هرگز تصور نمی‌کرد که تا 50 و اندی سال دیگر هنوز هم موضوعِ فحش‌نامه نویسی‌های روشنفکرانه باشد! واکاوی دلیل بدگویی به امثال آل احمد نه فقط خرده گرفتن بر تناقض‌گویی‌ها، سرسپردگی‌ها و خیانت‌های روشنفکران مذهب‌ستیز بود، بلکه آنچه علت اصلی این مجازات و انتقام تاریخی از جلال شده، پیشگامی وی در بازکردن معبری است که به مدینه فاضله اسلامی ختم می‌شود.

 

مهم‌تر از آن، دفاع جلال است از شیخِ شهیدِ مشروطه شیخ فضل الله نوری؛ چه این‌که روشنفکرنمایانِ غرب‌اندیش را روشنگری پیرامون خیانت‌های روشنفکری آن‌قدر ناخوشایند نمی‌نماید که دفاع از شیخ فضل الله! چرا که اعدامِ مرتجعانه شیخِ مشروطه در حقیقت سندِ جنایتِ مدعیانِ مطالبه حقوق اجتماعی در تاریخ معاصر است.

 

 

سندی که بیش از هر چیز بر مدعای مردم‌خواهی و مشروطه طلبی ایشان مهر بطلان می‌زند و ایشان را با این تناقض تاریخی روبرو می‌کند که اگر امضای فرمان مشروطیت سندی است محترم و تاریخی، چگونه است که پیشوای مهاجرت کبری و رهبر نهضت عدالتخانه ـ که منجر شد به امضای قانون مشروطیت ـ محترم نباشد و اگر اتهامِ همراهی و حمایت از شاهِ مشروطه جرم است چه می‌شود که محمدعلی شاهِ مستبد به دست همین روشنفکرانِ مثلاً مشروطه طلب با احتراماتِ فائقه و حقوق و مزایای ماهیانه راهی فرنگستان می‌گردد و مجتهدِ مجاهدِ تهران را به دست یک اجنبی غیر مسلمان بر دار می‌کنند و پای جنازه وی به پایکوبی می‌پردازند!

 

وقتی کسی چون جواد طباطبائی به سخنرانی در دفاع از «حقوق طبیعی»، «حقوق ملیه ایرانیان»، «جنبش قانون خواهی» و «حکومت قانون» دم می‌زند، باز با همان ترفند کهنه تقی زاده خود را پشت حضرت آخوند خراسانی و جناب نائینی پنهان می‌سازد و بر «شیخ فضل‌الله‌»ها و «آل احمد»ها می‌تازد! گرچه شاید انتظار تاریخ‌دانی از او نتوان داشت اما حتی بدیهیات تاریخی را هم تلاش می‌کند به یاد نیاورد.

 

این است که در هیچ جائی از فحش نامه سیاسی‌اش ذکری از نامه «فساد مسلک سیاسی تقی زاده» در میان نمی‌آید و هیچ سخنی از تصمیم تاریخی آخوند خراسانی برای اصلاحِ ریشه‌ای انحرافاتِ مشروطه سکولار در نمی‌گیرد و هرگز به نامه تاریخی مرحوم ملا عبدالله مازندرانی ـ مبنی بر پشیمانی از اعتماد به روشنفکرانِ غرب اندیش و صحه بر مسلک بیدارگر شیخ ـ اشاره نمی‌رود!

 

شیخ شهید البته خود پیشتر بر این توطئه استعماری پاسخ گفته است و بر وحدت نیت و غایت سیاست ورزی میان خود و آخوند خراسانی تاکید کرده است ولی در بازار مکارهِ بی‌خبری و ملاحظاتِ اخلاقیِ جریان‌های اصیل اسلامی هنوز هم خنجر به دستانی چونان جواد طباطبائی آنچنان جری می‌شوند که به دوگانه کاذب آخوند ـ شیخ ـ دامن زنند و در حقیقت دشمنی خویش را با مجتهدانِ مجاهد و پیشگامان اندیشه سیاسی اسلامِ ناب با ماسکِ همراهی با آخوند خراسانی پیش برند.

 

گرچه جواد طباطبائی، استاد و مرادِ محمد قوچانی در فحش‌نامه سیاسی‌اش ظاهراً بر پیروان روشنفکری ایرانی و پی‌جویانِ «مشروطه انگلیسی» نیز می‌تازد و اذعان می‌دارد که «حتی مرهم حقوق و مشروطیت انگلیسی درد مزمن ایران را درمان نمی‌کند»، اما دیرزمانی نگذشته به تناقض گویی در می‌افتد و ماهیت حقیقی اندیشه سیاسی‌اش را با دفاعِ تمام قد از برخی از خدایگانِ روشنفکریِ ماسونی نشان می‌دهد.

 

طباطبائی از «فریدون آدمیت» به عنوانِ نخستین کسی نام می‌برد که «به جنبش قانون خواهی در ایران توجه نشان داده» و «در ادامه مشیرالدوله‌ها، فروغی‌ها و منصورالسلطنه‌ها که مبنای حقوقی نخستین حکومت قانون را در ایران توضیح داده بودند، کوشش‌هایی برای تبیین فلسفه سیاسی مشروطیت کرد.»(2)

 

 

باید از جواد طباطبائی پرسید چگونه کسی که هویت و ماهیت اندیشه‌ورزی را در لژهای ماسونی آموخته، نخستین ایده‌پرداز سیاست‌نامه نویسی بومی و اولین مفسِّر «جنبش قانون خواهی ایرانی» تلقی می‌شود؟! از چه روی و با کدام منطق منطبق است که بنیان گذارانِ وحشیانه‌ترین دیکتاتوری در تاریخ پادشاهی ایران کسانی مانند «فروغی‌ها»، منادیان و معلمانِ اول در تبیین حکومت قانون خطاب شوند؟

 

حتما مدینه فاضله حضراتِ ایشان نیز دیکتاتوریِ سیاهِ رضاخانی است و شاید از همین حیث است که میل دارند یک سوادکوهیِ بی‌سواد را پدرِ ایران نوین بنمایانند. صد البته که «فروغی»ها به عنوان مؤسسان سلسله پهلوی و ایده پردازانِ تئوریِ ارتجاعیِ «استبدادِ منوَّر» در تاریخ رسواتر از آنند که به ایشان به عنوانِ نخستین ایده پردازانِ «حکومتِ قانون» توجه گردد!

 

جهت اطلاعِ جوادِ طباطبائی ـ که پیشتر از این به واسطه تکیه بر اندیشه‌های ایران گرایانه در میانِ برخی اقشار ایرانی آبروئی دست و پا کرده بود ـ باید گفت، پدران لژهای ماسونی و مؤسسانِ مجامع مخفی و کارگزاران و بنیان گذارانِ سلسله منحوس پهلوی بیشتر از آنچه که وی تصور کند، در میان مردم استعمارستیر و استبدادناپذیرِ ایرانِ اسلامی بی‌آبرو و رسوا هستند.

 

اینان همان خمره‌ای هستند که آخوند گذاشته بود به امید سرکه شدن و شراب از کار درآمدند و حالِ که حضرتِ آخوند را ـ به واسطه مرگِ مشکوک ـ مجالِ شکستنِ این خمره منحوس نماند، دستِ آخوندهای زیادی ـ در حوزه و دانشگاه حتی ـ برای شکستن آخرین خمره تخمیر و تخدیر روشنفکری ضد مذهب از آستین به در آمده است!

 

این‌بار به نظر می‌رسد نگارندگانِ «سیاست نامه» با الگوبرداری از حرکت‌های مشروطه خواهانِ سکولار در سرکوب شیخ فضل‌الله با کاربستِ پروژه‌ای پیچیده به جنگ با شیخ فضل‌الله‌های زمان آمده‌اند و سر آغازِ این جنگ باید با نزاعی داخلی در بگیرد که در آن نائینی و آخوند خراسانی باز هم ناخواسته مورد سوء استفاده قرار گرفته، پیاده نظامی از روحانیان غرب اندیش به سان شیخ ابراهیم‌ها در استخدام این جنگ پنهان درآیند!

 

به راستی اگر نه چنین است داوود فیرحی را که در سلک روحانی قرار دارد و مدعی معلمیِ اندیشه سیاسی است، چه راه مشترکی با جواد طباطبائی است که از اعتقاد حداقلی به اندیشه دینی ـ حتی در حد فقه عبادیِ فردی ـ نیز استنکاف می‌ورزد و در موارد متعدد کسروی‌وار بر آن می‌تازد! آیا دستِ بیعت تقی زاده‌ای دیگر از آستینِ روشنفکری درآمده است و به سوی شیخ ابراهیم زنجانی و شریعتِ سنگجی‌های زمان دراز شده است؟ البته این‌بار نیز منشورات سیاسی و روزی‌نامه‌های وابسته‌اند که دلالِ این اتحاد نامیمون شده‌اند! و سیاست نامه قوچانی تکرار حبل المتین جلال الدین کاشانی است.

/993/704/ر

 

نگارنده: عبدالحسن مسلمی شهیدانی

..............

پی نوشت:

1 ـ در یادداشت سردبیر سیاست نامه –شماره اول-، به طرح راهِ چهارم در عرصه روشنفکری، در حقیقت عبور از روشنفکری دینی رسما اعلام شد و در این راهِ مثلاً نوین، جواد طباطبائی با داوود فیرحی، راه مشترکی را رغم می زنند که حاصل آن در سیاست نامه منعکس است.

2 ـ سیاست نامه، شماره2و3، مقاله «غیبت ملیت ایرانی در روشنفکری ایران»، صص56و57.

ارسال نظرات