۲۵ مرداد ۱۳۹۴ - ۲۱:۰۱
کد خبر: ۲۸۱۰۴۴
در خاطرات شهید طلبه می‌خوانیم؛

جعفر جهازی تربیت یافته مسجد اعظم است

خبرگزاری رسا ـ طلبه شهید جعفر جهازی در سال 1338 در اردبیل به دنیا آمد؛ در اردبیل به تحصیلات خویش تا اخذ دیپلم کشاورزی ادامه داد و برای کسب علوم حوزوی عازم حوزه علمیه قم و پس از شروع جنگ از حوزه علیمه راهی مناطق جنگی جنوب کشور شد.
طلبه شهيد جعفر جهازي

به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، طلبه شهید جعفر جهازی در سال 1338 در اردبیل به دنیا آمد؛ در اردبیل به تحصیلات خویش تا اخذ دیپلم کشاورزی ادامه داد و برای کسب علوم حوزوی عازم حوزه علمیه قم گردید؛ بعد از شروع جنگ از حوزه علیمه راهی مناطق جنگی جنوب کشور گردید.


او در ماجرای محاصره و سقوط خرمشهر به همراه بیست و دو تن دیگر از همرزمان غیورش در مقابل خیل عظیم نیروهای مجهز عراقی مقاومت نموده، به خلق حماسه‌هایی ماندگار در تاریخ پر افتخار این مرز و بوم پرداخت؛ پس از سقوط خونین شهر، جعفر با شرکت در عملیات بیت المقدس در سال 1361، این توفیق را داشت که در آزا دسازی این شهر سهیم باشد و به آرزوی خویش که طرد نیروهای بعثی از این شهر بود نایل آید، هر چند خود نیز در این عملیات به شهادت رسید.

 

کیاست بی‌نظیر جعفر
جعفر جهازی به همراه محمدرضا شجری تربیت یافته مسجد اعظم است؛ استعداد خاص و بینظیری در مدیریت و کیاست داشت؛ اگر می ماند کمتر از وزیر نمی‌شد؛ ضربه‌های زیادی به منافقین زد؛ آ نها از ترس جعفر نمی توانستند نشریات خود را پخش کنند.


به لطایف الحیلی همان جزوات و نشریات را از ترمینال بیرون می برد و دست آن افراد اصلاً به اعلامیه ها نمی رسید؛ با توان بدنی و فکری فوق‌العاده‌اش که یکدفعه تصمیم گرفت به سلک روحانیت دربیاید؛ همان روزها بود که همراه محمدرضا شجری به مدرسه مؤمنیه قم آمدند؛ چند وقتی درسشان را با من خواندند؛ در حوزه هم آرام نگرفتند و به جبهه رفتند و از آنجا هم پر کشیدند سوی خدا!

 

مبارزه رو در رو
بهمن 1357 روز حمله به شهربانی، مأمورها که هجوم آورده بودند جعفر از طبقه دوم ساختمان شهربانی به پایین پریده، غلت زده و در رفته بود؛ هر بار اندام ورزیده اش را می دیدم غم و غصه از یادم می رفت؛ رزمی کار بود و نمی شد رو در رو با او مبارزه کرد و چند تا از ضرباتش را هم نوش جان نکرد!


زمانی که فرمانده بسیج بودم، شاپور برزگر و جعفر جهازی فرمانده عملیاتی بسیج بودند؛ شب و روز با منافقین جنگ و گریز داشتیم؛ پلاکارد می زدند و ما برمی داشتیم؛ ما می زدیم و آن ها برمی داشتند؛ شاپور و جعفر هر دو کشتی گیر و بازوی قدرت بسیج بودند.


هر دو موتور می راندند و جُربزه داشتند؛ در جنگ و گریز کم نمی آوردند؛ با وجود شاپور و جعفر منافقین نمی توانستند نفس بکشند؛ جعفر موتور پرشی اش را در خدمت انقلاب گذاشته بود.

 

جعفر نیامد
بعد از عملیات بیت المقدس در اردیبهشت1361 ، جنازه جعفر نیامد؛ برای همین با شاپور برزگر و میرجمال موسوی به خرمشهر رفتیم؛ شاپور مرا به موقعیتی که جعفر شهید شده بود، برد؛ از خاکریز رد شدیم آن ور. عراقی‌ها ما را دیدند و به خاطر تیراندازی شان برگشتیم؛ پشت خاکریز دراز کشیدیم و شاپور چند جا را نشانم داد و گفت: آنجا جعفر، کنارش صمد ارادتی و کمی آن ورتر هم محمدرضا شجری شهید شده است.


شاپور می گفت: بعد از شهادت بچه‌ها می گفتم چه جوابی به پدر و مادرشان خواهم داد؛ بارها در دید عراقی‌ها راس تراست راه می‌رفتم تا مرا هم بزنند و راحت شوم از شماتت‌ها!


جعفر همینه
دهم اردیبهشت 1361 یکی از بچه‌ها خبر شهادتش را به من داد؛ پدرم فهمید مادرم مریض بود و به او نگفتیم؛ بعد از بیست و سه روز جنازه جعفر را آوردند؛ شک داشتم خودش باشد و وقتی به پای جنازه دست زدم از آن محبتی در دلم افتاد و گفتم: جعفر همینه.


آن روز مادرم مقاوم‌تر از همه ما بود و به ما هم گفت: گریه نکنید؛ من جعفر را در راه امام حسین(ع) قربانی داده بود؛ کلیه‌های مادرم از کار افتاده بود و روزی که جان می داد گفتم: چرا اینطوری شدی؟ گفت: پنج سال است زیاد آب نمی‌خوردم./978/ت302/ی

ارسال نظرات